• امروز : افزونه پارسی دیت را نصب کنید
  • برابر با : Wednesday - 2 April - 2025
12

نقش آذربایجان تحدید شده است

  • کد خبر : 116314
  • 07 شهریور 1402 - 19:00
نقش آذربایجان تحدید شده است
یازاکو - در دفتر مجله انجمن نشستی تخصصی درحوزه آسیب شناسی جریان روشنفکری در آذربایجان با حضور دکتر سیدجواد میری و تنی چند برگزار گردید. با توجه به این که مباحث مختلفی دراین نشست مطرح گردید و اجماع آن در قالب یک گزارش ممکن است سبب منحرف شدن موضوع اصلی بحث گردد، لذا دراین مقال صرفا به موضوع مورد بحث پرداخت گردیده است.

مدیر مسئول نشریه انجمن در ابتدای این نشست با طرح سوالی از دکتر جواد میری خواست؛ ضمن تعریف روشنفکری، مشخصه های فکری روشنفکری آذربایجان و علل سیر نزولی آن را تشریح نماید. دکتر جواد میری نیز با اشاره به تعاریف مختلف و گوناگونی که اندیشمندان در نحله های مختلف به آن پرداخته اند، گفت: تعاریف گوناگون و مختلفی در باب روشنفکری از طرف اندیشمندانی همچون چامسکی، ادوارد سعید، جالل آل احمد، شریعتی و دیدرو در آغاز انقالب فرانسه و عصر روشنگی ارائه شده است. وی در همین راستا خاطر نشان کرد: یک تعریف آلمانی در مقاله خیلی کوتاه و بسیار مهم ایمانوئل کانت با عنوان روشنفکری چیست ارائه شده است که در آن مقاله، کانت در خصوص تحوالت اساسی که در عالمیت جدید اتفاق افتاده و محمل آن به نوعی اندیشمند، متفکر و روشنگر است، صحبت می کند. کانت خاطر نشان می کند؛ روشنفکر کسی است که به نوعی با پارادایم های جدید یا ذیل پارادایم های جدید حرکت می کند. کانت در خصوص تعریف روشنفکر در این مقاله می گوید: وقتی ما در باب روشنفکری می پرسیم، داریم از یک مفهوم بسیار آسیب شناسی روشنفکری در آذربایجان گفتگو با دکتر سیدجواد میری عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بنیادین سخن می گوییم، و آن مفهوم بنیادین این است که انسان از قیمومیت هر آنچه که غیر عقل هست، بیرون آمده، از عبودیت بیرون آمده و رها شده است. عقل خود بنیاد که بعدها به عنوان سوژه خود بنیاد مطرح می شود، انسانی است که در ذیل روشنگری است.

پس از نظر کانت، روشنفکر کسی است که به نوعی با عقل خود بنیاد سر و کار دارد. میری در ادامه افزود: برخی مثل برتران راسل در باب اینکه روشنفکر، روشنگری و روشنفکری چیست؟ روشنفکر را انسانی می داند که در حوزه عمومی، فعالیت و کنش فکری می کند و تالش می کند در مقابل قدرت؛ سخن حق را بگوید و پرده پوشی نکند و در جایی که قدرت از فریب استفاده می کند و به جای اینکه فضایی را ایجاد بکند برای رهایی بخشی و به قول دکتر شریعتی از زر، زور و تزویر برای استعمار و تحمیق توده ها استفاده می کند، نظام قدرت را به چالش می کشد. حامد ایمان: اگر ما عصر مدرنیته را عصر روشنفکری در نظر بگیریم که در ایران از عصر عباس میرزا شروع می شود و در آن آذربایجان، نقش محوری و بنیادینی در بحث روشنفکری در ایران ایفاء می نماید، چطور می شود که نقش بنیادین آذربایجان بعد از آن عصر هر روز کم رنگتر شده و دیگر نمی تواند چنین نقشی را ایفاء کند؟ و آیا می توان سیر نزولی جریان روشنفکری در آذربایجان را در ادامه انتقال دارالسلطنه و ولیعهدی نشینی و از دست دادن مرکزیت اقتصادی آذربایجان در ایران در نظر گرفت؟ دکتر میری: به نظرم این سوال نه تنها می تواند گذشته را تحلیل کند؛ بلکه حتی می تواند در باب کندوکاو این که چه رخدادی بر ما در گذشته اتفاق افتاده کمک بکند تا بر پایه آن بتوانیم استراتژی های پیش روی خود را تعریف بکنیم.

می دانیم که جنگ اول و دوم روس و ایران در حدود سالهای ۱۸۳۰ م تا ۱۹۰۵ م اتفاق می افتد و بعد اتفاقاتی در آذربایجان و ایران می افتد که منجر به جنبش مشروطه می شود. از ۱۸۳۰ میالدی تا ۱۹۰۰ میالدی منطقه بسیار مهمی به نام قفقاز، حدود ۷۰ سال یکی از مناطق مهم جهان و تاثیرگذار در تحوالت منطقه ای و جهانی است. در سالهای ۱۷۲۰تا ۱۷۲۵ م اصالحات پترکبیر در روسیه اتفاق می افتد و در این اصالحات سن پطرزبورگ به عنوان پنجره روسیه به اروپا و در طول این یکصد و پنجاه سال رفت آمد های بسیاری مهمی به ایران هست که در این رفت آمد ها عالوه بر کاالها و آدم ها، ایده ها و اندیشه ها نیز از دو مسیر قفقار و استانبول به ایران از طریق آذربایجان و مقدار کمی هم از گیالن اتفاق می افتد، که عالوه بر ورود اندیشه های نو به آذربایجان، باعث می شود منطقه آذربایجان از نظر اقتصادی هم توسعه چشمگیری داشته و به نوعی اقتصاد ایران را مدیریت کند. با پیدا شدن نفت در جنوب ایران کال زیربنای تولید در ایران به جای اینکه فقط بر روی کاالها و محصوالت درون زا باشد ناگهان از شمال به سمت مناطق جنوبی ایران و خلیج فارس منتقل می شود و با فروش ماده خامی بنام نفت به اقتصاد جهانی متصل می شویم. خوب می دانیم که هر جا که پول در جریان باشد ایده ها نیز به همان سمت حرکت می کند یعنی به جای اینکه صرفا به این نحو فکر کنیم که سلسله پهلوی اهمیت آذربایجان را کاهش داده )البته خیلی از مواقع عمدا سیاست های غلط و نادرست داشته اند( ولی این سیاست های نادرست با توجه به تغییر بنیان های اقتصادی کشور از شمال به جنوب و با اکتشاف نفت صورت گرفته است و به دنبال خود سبب شده تا آرام آرام، ایده، فکر و اندیشه از آذربایجان و گیالن به سایر مناطق ایران و به مرکز قدرت حرکت کند و تا یک دوره ای هم اگر نگاه کنید برخی از مردم در آذربایجان به دلیل نزدیکی به قفقاز برای کار در چاه های نفت باکو به این منطقه می روند و عمدتا به صورت کارگران غیرماهر در این چاه ها کار می کنند و در آنجا عالوه بر کار با ایده های کارگری )جنبش های کارگری( و سوسیالیزم آشنا می شوند که نسل های بعدی همین کارگران همچون حیدرخان عمی اوغلی و سید جعفر پیشه وری، که به مدرسه رفته و زبان روسی یادگرفته اند به عنوان ایده پرداز، ایده های چپ را در ایران مطرح نمایند. اما درحالت کلی، من هنوز بر این باور نیستم که اهمیت روشنفکران آذربایجانی در ایران در وضعیت افول است. شاید مقداری جابه جایی صورت گرفته باشد، اما هنوز هم در رشته های مختلف علوم انسانی، روشنفکران آذربایجانی نقش بی بدیلی دارند.

حامد ایمان: شما به نقش اقتصاد در تولید اندیشه اشاره نمودید ولی آقای دکتر محمود سریع القلم معتقد است هشتاد درصد امورات دنیا به دست سیاستمداران و نیروهای امنیتی اداره می شود. به نظر شما در چنین وضعیتی روشنفکر و جریان روشنفکری در این معادالت و مناسبات چه سهمی دارد؟ و از طرف دیگر، وضعیت زندگی اکثر افراد جامعه به نحوی است که خیلی از افراد دغدغه های اقتصاد و مالی دارند و به دنبال بهره مندی از مواهب زندگی هستند. به نظر م رسد در چنین وضعیتی صحبت کردن از مقوله روشنفکر و روشنفکری چه موضوعیتی خواهد داشت؟ آیا در چنین وضعیتی، آسیب شناسی جریان روشنفکری محلی از اعراب دارد؟ دکتر میری: به نظرم، بحث آقای دکتر سریع القلم بحث کاملی نیست.

 
یک نکته مهم در این خصوص این است که وقتی ما در باب اقتصاد صحبت می کنیم بحث ما صرفا بحث اقتصادی نیست بلکه دیالکتیکی که بین اقتصاد و فرهنگ وجود دارد مد نظر است. همان طور که ماکس وبر می گوید: یکی جایی فرهنگ می تواند زیربنا باشد و اقتصاد روبنا ،و جای دیگر اقتصاد زیربنا و فرهنگ روبنا، به نوعی شریعتی هم این را می گوید؛ وقتی از او می پرسند که شما مارکسی هستید یا وبری؟ جواب می دهد من مارکس وبری هستم. یعنی یک دیالکتیکی بین حوزه فرهنگ و اقتصاد است و اگر این دیالکتیک را نبینیم، ممکن است خیلی چیزها را از دست بدهیم. اینکه نقش امنیتی ها، سیاستمداران و نظامی ها مهم هستند شکی در آن نیست، اما اینها بدون حوزه فرهنگ نمی توانند قدرت را مدیریت کنند و درنهایت مجبور خواهند شد که به قدرت عریان رو بیاورند و برای اینکه قدرت عریان نمی تواند دوام و بقا داشته باشد، نیازمند این هستند که در حوزه فرهنگ جایگاهی داشته باشند و وقتی در حوزه فرهنگ جایگاه دارند؛ یعنی به حوزه عمومی و افکار عمومی اهمیت قائل هستند.
 
حال سوال اینجاست، آیا روشنفکران قرن بیستم را باید در قرن بیست و یکم هم شاهد باشیم و با آن استانداردها به سراغ روشنفکران این عصر برویم؟ حاال چه در ایران و چه در اروپا و چه در آمریکا. آیا افرادی مثل برتران راسل، ژان پل سارت، افرادی مثل جامسکی، فرانسوا مول، در ایران روشنفکرانی همچون؛ شریعتی، جالل آل احمد، صمد بهرنگی و…؟ نه چنین چیزی نیست. حتی روشنفکران دهه ۶۰ و ۷۰ شمسی همچون سروش، ملکیان و… نمی توانند مثل دهه های قبل، خودشان را تکرار بکنند؛ چون معادالت عوض شده است، چون به نوعی کالن روایت ها در جهان به نوعی فروکش کرده اند و به همین خاطر شاید دیگر روشنفکران به آن صورت قابل تکرار نباشند. اما اینکه اساسا ما عرصه فرهنگ را نادیده بگیریم و فکر کنیم عرصه امنیت، نظامی یا عرصه سیاست و امر سیاسی که سیاست مدارن تعریف می کنند تنها کلید فهم تحوالت اجتماعی است به نظرم از منظر جامعه شناسی قابل دفاع نیست. دکتر زایرکعبه: اگر جریان روشنفکری در آذربایجان را به دوره های چهارگانه؛ دروه قاجاریه، پهلوی اول و دوم، و دوره جمهوری اسالمی تقسیم نماییم، سوال این است چرا جریان روشنفکری آذربایجان و تبریز بعد از دوره قاجار- آن دوره تبریز و آذربایجان به عنوان مرکز روشنفکری ایران- ایفاء نقش می نماید؛ بعد از آن دوره هر چقدر به این طرف تر می آیم، روشنفکری و حلقه های روشنفکری در تبریز و آذربایجان کم رنگ تر می شود؟ حال اگر بپرسید حلقه های روشنفکری چیست؟
 
مصادیقی همچون کانون وکال، کانون نویسندگان و در عصر حاضر فضای مجازی و شبکه های اجتماعی را می شود حلقه های روشنفکری قلمداد نمود. حال سوال این است که چرا وجود چنین حلقه هایی در این عصر، در تبریز بسیار کمتر شده است؟ البته در این سوال روشنفکران آذربایجانی را که اکنون در اقصی نقاط ایران و به خصوص تهران فعالیت می نمایند؛ مد نظر نداریم و با این تفاسیر، سوال این است چرا حلقه های روشنفکری نمی توانند آن طور که شایسته است در سطح و اندازه آذربایجان و تبریز شکل بگیرند؟ دکتر میری: یک اتفاقی تقریبا در اواسط دور قاجاریه بر خالف تصور رایجی که می گوید؛ مفهوم دولت، ملت در دوره پهلوی اول در ایران آغاز شده است- به نظرم این یک افسانه تاریخی است- چراکه حرکت اصلی دقیقا در دوره ناصرالدین شاه اتفاق افتاده است. یعنی دوران ناصری مهمترین دوران در باب ورود ایران به دوران تجدد است؛ البته نمی خواهم در این خصوص ارزش داوری نمایم ولی به نظرم، شخصیت، نقش و جایگاه ناصرالدین شاه در باب تحوالت ساختار سیاسی ایران مغفول مانده است. در عصر و دور حکومت او بیش از ۱۲۲ مورد اختراع در ایران به بهره برداری رسیده است. در حوزه های مختلف؛ صنعتی، اقتصادی، علم، ادب، شعر، حتی ژانر ادبی تحوالت اساسی صورت گرفته است.
 
اما نکته مهم به نظرم تغییر نام ایران »ممالک محروسه ایران« به »ایران« به مثابه Nation State« دولت و ملت« که این نام گذاری جدید با خود، نظام جدیدی در واقعیت و معادالت قدرت در ایران ایجاد می نماید. تاثیر این تحول »ممالک محروسه ایران« به »ایران« معادالت قدرت، ثروت، مناسبات اجتماعی ، شبکه های قدرت، علم- همان چیزی که شما می گوید روشنفکری آنها می گفتند منور الفکری- همه اینها با ایجاد State Nation تغییر یافت. درست است که با این تغییر نام جغرافیای ایران تغییر نمی کند. اما یک اتفاق در مناسبات می افتد که اگر تاثیر این مناسبات را درک نکنیم؛ یعنی مناسباتی که از دولت و ملت در ساخت و ساماندهی و در سازماندهی امر اجتماعی به معنای اعم کلمه، آن امر کلی که جامعه ایران را شکل می دهد؛ آن موقع بسیاری از سواالت ما بدون پاسخ خواهد ماند. با این تحولی که صورت گرفت آذربایجان به عنوان ایالتی که مرکز ساخت قدرت بود و با دیگر ایالت ها فرق داشت؛ چون در اینجا توزیع قدرت، ثروت، علم و مکنت یا به قول شریعتی زر، زور و تزویر از این شهر به عنوان دارالسلطنه توزیع می شد. این اتفاق طی یک پروسه صد ساله اتفاق می افتد و بعد به تهران می رود. با مرکزیت تهران، ایده سانترالیزم از طرف قدرت پیگیری می شود. با برآمدن State Nation تمرکز قدرت و به تبع آن تمرکز ثروت در تهران اتفاق می افتد و به تعبیر »بوردیو« سایر سرمایه همچون سرمایه های نمادین، اجتماعی، فرهنگی، علمی به طرف مرکز سرازیر می شود. و همه اینها باعث می شود اهمیت آذربایجان در دوران شکل گیری دولت، ملت کاهش یابد و آن مشرعیت و مرجعیتی که تبریز و آذربایجان داشت را از دست بدهد که بعدها پیامدهای دیگر آن را بیشتر می بینیم.
 
دکتر زایرکعبه: از سخنان شما این برداشت می شود که شما »دولت، ملت« را عاملی می بینید برای تغییر و تحوالت فرهنگی، که روشنفکری هم یکی از مولفه های آن است چون خودتان در بحث های مقدماتی فرمودید که به موضوع دیالکتیکی نگاه می کنید. قطعا اگر فرض خود را به این شکل ارائه دهیم که State Nation باعث ایجاد بستر های الزم برای روشنفکری می شود مجددا جریان روشنفکری هم می تواند منجر به ایجاد یا تقویت State Nation شود، یعنی اگر ناصرالدین شاه بحث دولت ملت را در ایران مطرح می کند پس او زمینه فکری داشته که این مولفه را مطرح می کند. یعنی به نظر می رسد زمینه فکری و ایجاد State Nation یک رابطه متقابل است. به عبارتی »دولت، ملت« باعث روشنفکری و روشنفکری باعث تحول در دولت و ملت می شود. لطفا این رابطه را بیشتر توضیح بدهید؟ نهایت اینکه چه زمینه های فکری، ناصرالدین و حکومت را به این فکر انداخت که ممالک محروسه ایران را تبدیل به دولت ملت کند؟ دکتر میری: نکته این است که یک موقع ما می نشینیم، تصمیمی می گیریم و بر اساس داشته ها، قدرت و ظرفیت خودمان یک تصمیمی می گیریم. به طور مثال در عصر نادرشاه افشار موقعیت ما در جهان به نحوی است که ما زیاد متاثر از متغیر های بیرونی نیستیم؛ نه اینکه وجود ندارد ولی ما آن فشارها را حس نمی کنیم که بر اساس آن فشارها تغییرات بنیادینی را در مثال آرایش نظامی یا آرایش مرزها انجام بدهیم یا کوچ برخی از اقوام و طوایف را داشته باشیم. در آن دوره بدون توجه به عوامل بیرونی می توانیم حکومت را مدیریت کنیم. اما در زمان قاجاریه و مشخصا در زمان ناصرالدین شاه ما پرتاب شده ایم به وضعیتی که از آن به عالمیت جدید نام می بریم که در آن دوره می گفتند؛ تجدد، فرنگ و… که به تمام اکناف و جوانب زندگی فشار می آورد. حاال باید تحت این فشار چکار کنیم؟! در زیر این فشار ما نمی توانیم تصمیماتی که دلمان می خواهد بگیریم و در چنین وضعیتی تصمیمی که گرفته می شود بیش از آنکه تصمیماتی مبتنی برکنش هدفمند باشد، واکنش است و خود این واکنش عوارض و جوانبی دارد که تا امروز ما با این عوارض و جوانب زندگی می کنیم که می گویند؛ توسعه نامتوازن. چرا ما توسعه نامتوازن داریم؟ چون سانترالیزم ما نه تنها موجب شکوفایی ما نمی شود بلکه موجب نابودی ظرفیت های منطقه ای ما می شود. مثال امروزی اش هم اینکه؛ حدود ۱۰ روز پیش گفتند هیات دولت به دلیل گرمای هوا روزهای سه شنبه و چهارشنبه را تعطیل کرده است. در همان روزها ما را برای همایش شیخ صفی الدین به شهر اردبیل دعوت کرده بودند. از اداره کل فرهنگ و ارشاد اسالمی اردبیل زنگ زدند که همایش به تاخیر افتاده چون هیات دولت به دلیل گرمی هوا دو روز را تعطیل اعالم کرده؛ گفتم من وضعیت هوا را چک کرده ام هوای اردبیل در روز همایش ۱۷ درجه باالی صفر خواهد بود که هوای بسیار متبوعی است و آنها گفتند: تهران تعطیل اعالم کرده است. دقت کنید؛ تهران بدون توجه به ظرفیت ها و تفاوت ها از باال یک دستوری می دهد، همه باید در اقصی نقاط کشور انجامش دهند. تهران تصمیم گرفته تعطیل کند. ببینید سانترالیزم اینقدر کور می کند و به ظرفیت ها، تفاوت ها و به هیچ چیز دیگر توجه نمی کند. از بالا یک دستور می آید باید همه انجامش بدهند.
هزاران سال است انسان ها در این مناطق زندگی کرده اند نه آب کم داشتند، نه غذا کم داشتند نه هوا کم داشتند چطور شده در طول این صدواندی سال همه چیز در حال کاهش است و این اتفاقات تنها در کشورهایی رخ می دهد که دارای توسعه نامتوازن هستند.
دکتر زایرکعبه: گفتمان هویت طلبی در آذربایجان و تبریز به عنوان گفتمان غالب در بین احاد مردم و روشنفکران است و اکثرا در قالب این گفتمان فکر می کنند و از طرفی به خاطر پافشاری بر یکسان سازی فرهنگی در مرکز، این دو گفتمان در تعارض هم هستند و گفتمان یکسان سازی تفاوت های فرهنگی در اقصی نقاط کشور را بر نمی تابد و فعاالن فرهنگی و روشنفکران هویت طلب را تهدید، تحقیر و طرد می کند و همین عوامل سبب می شود که حلقه های روشنفکری در مناطق مختلف و در موضوع مطالعه ما تبریز رشد نداشته باشد.
به نظر می رسد به State Nation، مرکزگرایی یا سانترالیزم بیشتر از جنبه سیاسی پرداخت شد لطفا از منظر فرهنگی هم بررسی نمایید؟ دکتر میری: این بحث یک مقدار متاخرتر است و تا ما آن بستری که این وضعیت را شکل داده مورد امعان نظر قرار ندهیم، شاید نفهمیم این عوارض چرا برای ما اتفاق افتاده است. اتفاقی که در ادوار مختلف تاریخی در این صدواندی سال افتاده و کمتر کسی را دیده ام که به طور منسجم به این مساله پرداخته باشد و به نظرم می شود در این خصوص سه یا چهار مولفه را مطرح کرد؛ چرا آذربایجان در یک قرن اخیر در تعامالتش با مرکز یا قدرت سیاسی مستقر در مرکز با چنین رفتاری از طرف مرکز مواجه است؟ جالب است که فرق نمی کند در دوران اواخر قاجار باشد، دوران پهلوی ها باشد یا جمهوری اسالمی. به نظر می رسد این رویکرد وجود دارد. به نظرم سه تا عامل خیلی مهم بوده است در اینکه نقش آذربایجان تحدید شده است. چرا این محدودیت هست. یکی از علل آن برمی گردد به دوران جنبش مشروطه، ما در آن دوران شاهد آن هستیم که عمال بعد از فوت مظفرالدین شاه به معنای واقعی کلمه این جنبش نابود می شود و این آذربایجان و تبریز است که مجددا مشروطه را به ایران برمی گردانند و در این راه گیالنی ها و بختیاری ها در کنار آذربایجانی ها به این امر کمک می کنند. بعد از پیروزی مشروطه دو سه کار سر لوحه امر سیاسی معماران نظام قدرت قرار می گیرد، فرق هم نمی کند ترک، فارس و یا هر کسی که در مسند قدرت هست. بعد پیروزی انقالب مشروطه تقسیم بندی صورت می گیرد؛ مشروطه خواهان و مستبدین، که مستبدین به نوعی با استعمار در یک توازن و مالزمت قرار می گیرند. و نکته جالب این است که وقتی این اتفاق می افتد، نظام قدرت می گوید: چه کسی توانست این جریان را برگرداند؟ کدام منطقه بیشتر موثر بود؟ شما اشاره کردید به اینکه آذربایجان منطقه ای است که قدرت خیز، فرهنگ خیز و عالم خیز است و یک بنیه فرهنگی دارد، شما نگاه بکنید بعد از شکست مشروطه و تاسیس مجدد مشروطه شاید به فاصله سه یا چهار ماه تمام مستبدین قیافه هایشان را عوض می کنند و کروات می زنند و یقه کسانی مثل ستارخان سردار ملی و باقرخان ساالر ملی و دیگرانی که مشروطه خواه بودند را می گیرند. و بعد از فجایعی که بر سر سردار ملی در پارک اتابک و ساالرملی می آوردند؛ همیشه درصدد آن بودند طوری کارها را پیش ببرند که اتفاق مشابه ای رخ ندهد و با همین نگاه، به روایت تاریخ فرقه دموکرات می پردازند. یعنی وقتی می خواهند در خصوص فرقه و پیشه وری صحبت کنند از آخر شروع می کنند و می گویند؛ خائن است و با روس ها همکاری کرده است؛ در حالی که پیشه وری یک مشروطه خواه بود و در اسنادی که محققان از اندیشه های او نشر داده اند نشان از آن دارد که در سپهر اندیشه او، محدود کردن قدرت، سوسیال دموکراسی و قبول تکثر و تنوع فرهنگ ها وجود دارد. و وقتی دوران اختناق رضاشاه به اتمام می رسد همان کسانی که همدست او در دوران اختناق بودند مجلس را به دست می گیرند و اعتبار نامه او را باطل می کنند و هرگز از اقداماتی که او در حیات خود در راه مشروطه و مبارزه با استبداد رضاخانی سپری کرده، خبری گفته نمی شود. وقتی فرقه دموکرات پیروز می شود اینجا باز یک زنگ خطری برای نظام قدرت )معماران قدرت( به صدا درمی آید که آذربایجان چه قدرتی دارد که فردی مثل پیشه وری و جریانی که ایجاد نموده است، لنگرگاه ساماندهی کل ایران می شود! در همین راستا اگر به روزنامه ها و نوشته ها، تحلیل ها چه داخلی و چه خارجی و برخی آرشیو روسیه را که بیرون نیامده ببنید درمی یابید که از اقصی نقاط ایران از گیالن، مازندران، خوزستان آمده اند و به این جنبش پیوستند. چرا پیوسته بودند؟ این قدرت ارگانیزه و قدرت سازماندهی که او و یارانش ایجاد کرده بودند از کجا نشات می گرفت؟ و مورد سوم، به نظرم در انقالب ۵۷ و تاسیس جمهوری اسالمی و مشخصا حرکت شریعتمداری و جنبش خلق مسلمان است که در باالترین سطح که مرجعیت قدرت دینی بود یک رقیب ایجاد می شود، رقیبی که قدرت ساماندهی و جریان سازی و تحزب دارد؛ و این به نظرم خطر دیگری می شود که عمال به نوعی یک تلنگر جدی به نظام قدرت می دهد که اگر آذربایجان را تحدید نکنیم، موجبات تهدید ما را ایجاد می کند. دکتر زایرکعبه: این مولفه هایی را که برشمردید ناشی از علت می دانید یا معلول؟ به نظر می رسد از یک جنبه این مولفه ها معلول هستند و چیز دیگری باعث می شود این حوادث و کارها اتفاق بیفتد نه اینکه خود اینها بشود علت؟ دکتر میری: نمی خواهم بگویم معلول یا علت هستند. مجموعه عوامل فرهنگی، فردی، محلی، ذاتی و اکتسابی انسان آذربایجانی، به او قدرت و سیادتی داده است، عوامل تاریخی بی شماری وجود دارد که به آذربایجان یک سیادتی داده است و او سیادتی در ایران پیدا کرده و اگر خیلی اظهرمن الشمس نکنیم در همین پانصد سال اخیر آذربایجان اساس ایران را شکل داده است. این چیزی که ما به آن می گویم ایران، نهاد قدرت و روحانیت و مجموعه عوامل فرهنگی در دوره صفویه شکل داده شده است. پی ریزی ایران به معنای جدید کلمه در دوران صفویه اتفاق افتاده است و آذربایجان نقش کلیدی دارد. حاال جریانی می خواهد بگوید من این سیادت را قبول ندارم و به هر نحوی شده، می خواهد این را تحدید کند. در حالی که با قبول این سیادت می توانند از این ظرفیت به نفع تمام کشور بهره برداری نمایند و به نوعی به یک هم زیستی مسالمت آمیز و مشارکتی دست یابند. نباید با تحقیر این سیادت و مثال با ایده زبان آذری یا آذرابادگان، جایگاه آذربایجان را پایین آورد. مثل کاری که محمود افشار در کتاب زبان و ناسیونالیسم باستان گرایی انجام داد و خواست با این کار جایگاه آذربایجان را پایین بیاورد. در حالی که ظرفیت فرهنگی و سرمایه فرهنگی آذربایجان عقبه تاریخی دارد. آذربایجان یک موجودیت تاریخی دارد و موجودیت تاریخیش به او جایگاه سیادت
 
می دهد. و من این مبحث را در کتاب نظریه عام اصالح دینی به طور مبسوط آورده ام؛ که اگر ما یک نگاه جامع نگر به ایران داشته باشیم شاید بگویم که چهار یا پنج منظر وجود دارد، چهار یا پنج شخصیت فرهنگی در ایران وجود دارد.
به طور مثال تصور بکنید شما در سیستان و بلوچستان هستید، درکنار چابهار از چابهار به ایران و بیرون از ایران نگاه می کنید. ایران را چگونه تصور می کنید؟ یقینا ایران را یک کشور دریایی تصور می کنید که اقیانوس پیش روی آن است. اما ما چکار کرده ایم؟ از تهران، از اصفهان و یزد به سیستان و بلوچستان نگاه می کنیم، و این استان را یک مسئله و بار می بینیم. اگر شما از حاشیه دریای خزر به ایران نگاه کنید ایران را چه می بینید؟ فکر کن پایتخت ایران ساری یا رشت باشد. ظرفیت دریای خزر از طریق ولگا وصل می شود به بالتیک یک ظرفیت بسیار عظیم است، وقتی ایران را از مناطق مختلفی چون آذربایجان، اصفهان یا یزد نگاه بکنیم یقینا فهم ما از ایران متفاوت می شود. خوب حاال ما این تنوع نگاه را داریم باید یکی از نگاهها را معیار قرار دهیم، سیاست گذار باید در سیاست گذاری و برنامه ریزی، ظرفیت تمام مناطق را بشناسد و از مجموعه و برآیند همه این ظرفیت ها توسعه همه جانبه ایران را رقم بزند. غفارزاده: در ایران حکومت دینی حاکم است و پایگاه و بستر اصلی اش آذربایجان است. چرا در زمان استقرار حکومت دینی در ایران تمام مولفه های توسعه در این منطقه را منهدم می کنیم، از محیط زیست، اقتصاد، صنعت، مهاجرت و پیری جمعیت. آیا حاکمیت دینی با مخالفان حکومت دینی به اجماع رسیده اند که در سالهای آتی حکومت غیردینی در ایران مستقر شود؟ به همین دلیل دست در دست هم داده اند تا آذربایجان را بیش از پیش تضعیف نمایند؟ آن ضرورتی که در دوره ناصری حکومت را مجبور کرد تا از ممالک محروسه روبه دولت- ملت بیاورد، در این زمان هم ضرورت حرکت به سمت حکومت غیردینی دیده می شود که در همین راستا باید آذربایجان تضعیف بشود یا فقط به این دلیل که قدرت ساماندهی و سازماندهی دارد باید تضعیف بشود؟ دکتر میری: نباید این تصور را داشته باشید که یک اتاق فکر خیلی قوی در این مورد هست، اما اگر به نظر سازمان یافته می رسد، بیشتر از این نشات می گیرد که ما در وضعیت توسعه نیافتگی خیر و شر خودمان را هم درست نمی شناسیم، یعنی به جای اینکه از این ظرفیت ها برای بقاء و دوام خودمان استفاده بکنیم برعکس حاکمیت نقاط قوت خود را تبدیل به نقاط ضعف می کند.
 
به نظرم این وضعیت بیشتر از عدم شناخت دقیق ظرفیت ها نشات می گیرد تا اینکه خیلی مطالعه شده باشد. البته این مورد را باید به این بحث اضافه کنم که نمی توانیم همه این چهار و پنج دهه جمهوری اسالمی را یک دست ببینیم یعنی به نظر می آید ما یک فراز وفرود داشتیم، دهه نود اوج ناسیونالیسم نوباستان گرایی بود. ناسیونالیسمی با اسم رمز ایرانشهری، یعنی قشنگ فضاهای آماده ای پیدا کرده بودند در وزارتخانه های گوناگون از آموزش عالی تا آموزش پرورش، وزارت اطالعات و دستگاه های مهم دیگر. حتی یادتان هست به تئورسین این جریان فکری جایزه دادند و جالب است شش هفت ماه بعد، دختر ایشان به عنوان مشاور ارشد ترامپ در آمریکا انتخاب شد. حاال ترامپ می گفت بزنم؛ او می گفت نزن، داغون کن! و جالب تر اینکه وقتی جنبش زن، زندگی و آزادی اتفاق افتاد، ایشان در یادداشت های متعددی تئورسین انقالب بعدی شد و یادداشت هایی با عنوان «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی» می نوشت، که این وضعیت حاکی از آن بود که بخشی از حاکمیت تعقل و قوه تشخیص خود را از دست داده است، وگرنه چطور می شود در یک همچون سطحی، یک گفتمانی را بیاوری در داخل نظام و بعد به او جایزه هم بدهی، با دست بیرونی و داخلی با همدیگر همدست بشود که خودمان را بزنند؟! بعد هر کس هم بخواهد غیر این جریان حرف بزند، این می شود ضد ایرانی، می شود ضد جمهوری اسالمی و عامل بیگانه. به نظرم این اوج بالهت در مدیریت است و کسانی که در داخل نشسته اند؛ می گویند آقا این مسیر را نروید تا جمهوری اسالمی حفظ بشود، می شوند عامل بیگانه! حال فعاالن فرهنگی چگونه می توانند به اصالح این روند کمک کنند؟ دوستان حاضر در جلسه به نکته ای اشاره کردند که به نظرم درست است. در بحث روشنفکری نباید خودمان را محدود به کتاب نوشتن و ایده پردازی بکنیم. البته این موارد خیلی مهم است ولی نباید فعالیت در حوزه عمومی را به این موارد محدود کنیم؛ چون قرار نیست روشنفکر دغدغه حوزه عمومی را فقط در ساحت ایده ها، کتاب ها، سخنرانی ها، نشست ها و صرفا در این حوزه ها ببیند، شاید ساختن یک فیلم، یک انیمیشن، شب شعر، حلقه های موسیقی و… بسیار موثر واقع شوند چراکه فرهنگ ظرفیت ها و ساحت های گوناگونی دارد. بسیاری از روشنفکران ایرانی در باب حوزه های مختلف هنری هیچ سر رشته ای ندارند و این خودش باعث می شود بحث روشنفکری و اهتمام به حوزه عمومی خیلی پایین بیاید. اگر ما بتوانیم در آذربایجان و کل کشور ذائقه حوزه عمومی را با موسیقی، شعر، فولکلور، انیمیشن و… تعمیق بدهیم خیلی مفید خواهد بود که خوشبختانه در این خصوص تولید فیلم به زبان تورکی از جمله کارهایی است که شروع شده است و موسیقی غنی آذربایجان؛ غنای موسیقیایی آذربایجان روح ها را تکان می دهد. یعنی وقتی شما ابیاتی از شعر خطائی، نسیمی، و… به همراه موسیقی می خوانی شاید به اندازه پیش از پنجاه مجموعه کتاب روح انسانها را جال می دهد و حوزه عمومی را تعمیق می بخشد. دکتر زایرکعبه: سه مولفه ای که برشمردید- نقش آذربایجان در انقالب مشروطه، فرقه دموکرات و خلق مسلمان- من هر سه را معلول می بینم و علت را در عدم توسعه یافتگی می دانم چراکه عدم توسعه یافتگی باعث چنین واکنشهایی می گردد. چنانچه نظریه انگلهارت می گوید: جوامعی که توسعه یافته هستند و از ارزش های مادی عبور کرده به ارزش های فرامادی می رسند. با توجه به این نظریه، ازآنجایی که ما از توسعه عقب مانده ایم این عدم توسعه یافتگی باعث شده مخصوصا مردم در ارزش های مادی درگیر شده و نتواند برای ارزش های غیرمادی وقت بگذارند. برابری طلبی، دموکراسی خواهی و روشنفکری در واقع مولفه های بنیادین روشنفکری هستند. وقتی روشنفکر از بطن جامعه و از ارزش های فرا مادی صحبت می کند؛ اصال برای مخاطب معنی ندارد. مخاطب می گوید من نمی توانم اقساطم را پرداخت کنم و آن موقع روشنفکر از دموکراسی خواهی و… صحبت می کند. دکتر میری: هر حرکت و هر جنبشی و هر ایده ای باید یک نسبتی با توسعه داشته باشد، توسعه را هم نباید صرفا کمی دید. همانطور که مستحضر هستید وقتی در قرن بیستم میالدی در باب توسعه صحبت می شد بیشتر توسعه کمی مد نظر بود. مثال؛ ایجاد پل، سد، مدرسه، دانشگاه. در مرحله بعد متوجه شدند که توسعه فقط توسعه کمی نیست و گفتند ما نیاز داریم توسعه کیفی هم داشته باشیم. یعنی وقتی پل و خیابان و… را احداث می کنیم یک کیفیتی هم داشته باشند. بعد از آن این سوال را مطرح کردند که ما به توسعه کمی و کیفی توجه نمودیم، حال باید به این سوال جواب بدهیم که برای چه کسی داریم این بناها را می سازیم؟ و جواب دادند؛ انسان. یعنی توسعه باید انسان محور باشد، یعنی به طور کلی اگر در بحث توسعه به انسان و نیازهای او توجه نشود این توسعه نیست بلکه هر اقدامی که انجام می دهیم ضد توسعه است.
 
از اوایل قرن ۲۱ عالوه بر توجه به ابعادکمی، کیفی و انسان محور بودن توسعه، به بعد دیگر از توسعه توجه جدی شد و آن هم بعد معنوی توسعه است. توسعه ای که بر پایه تفکرات اندیشمندانی چون ابراهام مازلو به منظور ایجاد امکان هایی برای خود شکوفایی هر چه بیشتر انسان در جامعه. به هرحال مسئله توسعه را وقتی درک خواهیم کرد که توسعه را در فضای بسیار پیچیده جهانی مورد بررسی قرار دهیم.
لینک کوتاه : https://yazeco.ir/?p=116314

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

ابر برچسب
});