جای خالی خیلیها را برای خیلیها پر کرده است. فرصتی بهوجود آورده برای ابراز وجود عدهای، بازاری ایجاد کرده است به وسعت مخاطبهایش تا عدهای بتوانند با تبلیغ محصولات خود، از دایره کوچک محله و خیابان و شهر خارج شوند و کسب روزی کنند. برخیها هم که هیچ محصولی برای ارائه ندارند، با تولید محتوا از هنر خود و حتی هنر دیگران پیچی راه انداختهاند و بعد از افزایش تعداد فالوورهایشان، شدهاند ویترین محصولات سایرین. تا اینجای کار همه چیز نرمال است، هیچ عیبی ندارد، نویسندهای کتابش، نقاشی اثرش را، فروشندهای اجناسش را و هنرمندی، هنرش را در فضای مجازی با دیگران به اشتراک بگذارد، اما مشکل اینجاست که اکنون تولید محتوا در اینستاگرام، جایش را به تولید بیمحتوایی داده است.
این روزها شاهد وقوع پدیده چندشآوری بهنام «هرچه بیاستعدادتر، همان اندازه جذابتر» و «هرچه بیمحتواتر، همانقدر قدرتمندتر» هستیم. یکی با دادن چند فحش رکیک و غیر اخلاقی، اقدام به نقد جامعه کرده و جای جامعهشناسان را در فضای مجازی گرفته است، تازه طرفدارانی هم دارد که پیرو مکتب بیحیاییاش شدهاند و اسمش را میگذارند، صداقت در کلام!
آن دیگری با صدای گوشخراش و بیاستعدادیاش در خواندن موسیقی، نامی به در کرده است و هر روز تلاش میکند، بیاستعدادتر از قبل، آهنگهای دیگران را به ورطه نابودی بکشاند. زیاد هم انتقاد کنی میگویند: «گل منو اذیت نکنین…»
عدهای نیز راه شهرت در اینستاگرام را «زوجوارانه» یافتهاند. جولان این زوجهای بیاستعداد نیز این روزها شدت گرفته است. زن و شوهر میآیند و آهنگی احساسی را باهم اجرا میکنند، اجرای خانمها تقریباً قابل تحمل است، اما همسرانشان همچون تکه یخی، در گوشهای میمانند و گاهی لب تکان میدهند. در نگاه اول تصور میشود که مرد استعدادی ندارد و صرفاً برای دلخوشی همسرش جلوی دوربین ایستاده است، اما کامنتها را که میخوانی، متوجه زیرکی این زوجهای بیاستعداد میشوی که خوب آگاهند، بر روحیات مردم. آگاهند به اینکه مردم امروز زرشناس نیستند، زِرشناس هستند. اینها آموختهاند که بهجای اینکه سالها زمان صرف آموزش کنند، کافی است، بیاستعدادی خودشان را به تماشای عموم بگذارند.
متأسفانه نتیجه هم میگیرند، یادش بهخیر اوایل آغاز بهکار اینستاگرام، پلنگها میآمدند و با زخمی کردن دیگران، پول به جیب میزدند، الان مشنگها نیز به این محفل بیریا اضافه شدهاند و ادعای سهمخواهی از این سفره فراخ را دارند.
گمان نمیکنم نظریهپردازان روزی را پیشبینی میکردند که افراد باسواد، باحجب، کاردان و آگاه، گوشهای از خانه یا اداره و شرکت، یا حتی صندلی جلوی اسنپ و تپسی بنشینند و دخل و خرجشان را حساب کنند و بیهنرترین، بیحیاترین، بیاستعدادترین افراد، یکشبه معروف شوند و از راه تبلیغ درآمدهای کلان به جیب بزنند.
در دنیای پستمدرن، گویا ارزشها جایشان را به بیارزشی دادهاند و همین امر بزرگترین خطر برای جهان امروز است. چرا که نسل جدید دیگر انگیزهای برای تلاش، موفقیت و آینده بهتر نخواهد داشت. نسل جدید با مشاهده دنیای افراد تحصیلکرده بیکار و بیپول و جهان وسوسهانگیز افراد تهی مغزِ پولدار، قطعاً در انتخابهایش تجدیدنظر کرده و سادهترین و سریعترین مسیر را برای پولدار شدن و مشهور شدن طی خواهد کرد.