به گزارش پایگاه خبری یازاکو، هادی دهقانی – روزنامه نگار نوشت: می گویند ، تاریخ همواره بر پاشنه ی عشق و نفرت چرخیده است. نفرت مشتها را گره کرده است، دشنه در دستها نهاده و رگهای بیگناهان را بریده است.
و همین نفرت یکی از نفرتانگیزترین قتلهای سیاسی را نیمروز دهم سپتامبر ۱۸۹۸ در ژنو رقم زد. قاتل پول نداشت تپانچه تهیه کند، پولش حتی برای خرید دشنه کافی نبود.
سوهان سهگوش تیزی را در جیب گذاشت تا آلت قتالهاش باشد. و مقتول صاحب زیباترین موها، زیباترین لباسها بود.
قاتل “لوئیجی لوکنی”، آنارشیست ایتالیایی بود و مقتول، الیزابت، ملکه ی اتریش و مجارستان.
برای لوئیجی چندان مهم نبود چه کسی را بکشد، فقط خود را آنارشیست مینامید و قصدش کشتن بود، یکی از بزرگان نجیبزاده را باید میکشت، قرعه به نام الیزابت افتاد.
و تاریخ فراوان به یاد دارد از این نفرت ها از سوی آنارشیست ها و نژادپرست ها.
آن نفرتی که در تفرجگاه ساحلی دریاچه ی ژنو سوهانی را در سینهای فروکوبید، در دیگر نقاط و دیگر زمانها انقلاب کرد، جنگ داخلی افروخت، جوخههای اعدام برپا کرد. خونها دادند و خونها ریختند. اما… اما در نهایت همان تضادی که مبنای آن نفرت بود به اشکال مختلف چونان تضادی جاودان پابرجا ماند تا بفهمیم تضاد در سرشت آدمی نهفته است، نه الزاماً در ساختار اجتماعی.
از همین روست که ذهنیت بیمار ایرانشهری با شنیدن یک بیت شعر فارسی از زبان رئیسجمهور ترکیه، آن چنان به وجد میآید که گویی با همین یک بیت ترکیه را به تسخیر خویش درآوردهاند و سخن از “فتح ایرانی قسطنطنیه!” میزنند! و با دیدن یک تخم مرغ رنگی با المان های ترکی فریاد ” و ایرانا ” ی شان به آسمان می رود.
ایرانشهریها هنوز درک نکردهاند که مناسبات دنیای کنونی و مدرن تغییر کرده است و گذشته گرایی و نگاه نوستالژیک به گذشته ی باشکوه خیالی ، گذشته ای که هیچ وقت وجود خارجی نداشته هیچ جایگاهی در تعیین مناسبات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ندارد.
حضرات ایرانشهری، لطفا واقعیتهای جهان امروز را درک کنید! همین عدم درک شما باعث شده که خوابتان با دیدن یک تخم مرغ رنگی و چند المان ترکی برآشفته شود.
دوستان ، “ایرانشهر” خیالی شما، یک دروغ تهوع آور است رویای “از هندوکش تا مدیترانه” تان، تبلور نژادپرستی ضد بشری ست.
این تفکر رقت انگیز شما استعداد و اشتیاق جوانان برای توسعه پایدار ملی را، در باتلاق رویای مالیخولیایی ی “از هندوکش تا مدیترانه” مدفون کرده است.
نکند در “ایرانشهر” خیالی و رویایی شما، شما “ارباب” هستید و مردم بقیه اقوام و ملت ها “رعیت” شما ؟، شما سلطان هستید و بقیه ی شهروندان این ایرانشهر خیالی، “برده” های شما ؟ مثل کارتاژها و بربرها، در حکومت روم باستان کسی نداند تصور می کند دارید نمایش روحوضی بازی می کنید، نمایشی تلخ و طنزآمیز از دوران باستان، از دوران وحشیگری و تجاوز و کشورگشایی.
دوستان دیگر دوران”هرکه تیغش تیز،حکمش تیزتر” بسر رسیده است و این تفکر شما برای ایران بیشتر گسل ساز است تا مرهم.