به گزارش پایگاه خبری یازاکو، فرامرز تقی لو نوشت: راهبرد سیاست خارجی ارمنستان در گرایش به غرب، حرکت به سمت عضویت در اتحادیه اروپا و ناتو، تلاش برای خروج از پیمان امنیت جمعی و تقابل با روسیه و ایران در قفقاز جنوبی، بویژه با خبر برگزاری مانور مشترک ایالات متحده آمریکا و ارمنستان وارد فاز جدیدی شده است که موجب واکنش و هشدار شدید روسیه و بیان این واقعیت از جانب روسبه شده است که ارمنستان خواهان بیرون راندن روسیه و ایران از قفقاز جنوبی است.
بگذریم از اینکه ایران در واقع چه قدر در قفقاز جنوبی تاثیر گذار است، آنچه امروزه تحلیل گران از طیف های مختلف بر آن تاکید می ورزند این است که ایران به دلیل سیاست های نامتوازن در دهه های اخیر، تاثیرگذاری خود در قفقاز جنوبی را تا حدود زیادی از دست داده و میدان را به رقبایی همچون آمریکا، اروپا، ترکیه، چین و حتی پاکستان واگذار کرده است.
از نظر طیفی از تحلیل گران منتقدی که تاثیری بر تصمیمات سیاست خارجی ایران در چند دهه اخیر، بویژه بعد از فروپاشی شوروی و استقلال جمهوریهای متحده شوروی نداشته اند، عدم توازن در مواجهه با کشورهای قفقاز جنوبی و همدلی با ارمنستان در مقابل آذربایجان ، موجب دور شدن هرچه بیشتر جمهوری آذربایجان از ایران و گرایش به سمت یافتن متحدان جدید از جمله رژیم اسرائیل گردید. چیزی که می توانست خلاف آن باشد، یعنی ایران می توانست ضمن محکوم کردن صریح و شفاف اشغالگری ارمنستان بویژه در سیاست اعمالی و نه صرفا در سیاست اعلامی خود و حمایت از موضع آذربایجان و همسویی با قطعنامه های چندگانه سازمان ملل در محکومیت اشغالگری و دعوت به خروج ارمنستان از خاک آذربایجان، علاوه بر اینکه می توانست زمینه گرایش آذربایجان به دشمنان و رقبای منطقه ای و جهانی ایران را از بین می برد، بلکه موجب نوعی اتحاد راهبردی با جمهوری آذربایجان می شد که خود می توانست از حضور و نقش آفرینی رقبای قدرتمندی همچون آمریکا، اروپا، ترکیه، چین و پاکستان در آذربایجان و قفقاز جنوبی جلوگیری کند یا از نقش آنها بکاهد.
این در حالیست که عدم اتخاذ سیاست متوازن در قبال منطقه قفقاز و جمهوری آذربایجان نه تنها بعد از فروپاشی شوروی و استقلال جمهوریهای متحده شوروی سابق، بلکه بعد از پیروزیهای جمهوری آذربایجان در شکست ارمنستان و بازپس گیری مناطق اشغالی خود نیز همچنان تداوم یافته و زمینه ساز تخریب هر چه بیشتر روابط ایران و آذربایجان و بر هم خوردن توازن در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در قفقاز جنوبی شده است. عدم توازنی که کفه سنگین آن به سوی ارمنستان و در تقابل با آذربایجان بوده و با بروز قضایای سفارت آذربایجان در تهران تشدید گردید. با این حال اقدامات عاقلانه دولت سیزدهم در کاهش تنش و عدم اعتنا به مواضع و تحلیل های افراطی فرقه تندرو ایرانشهری که حتی دولت را دعوت به جنگ و ورود به خاک آذربایجان می کردند، از شدت تقابل ها کاست و زمینه ساز همکاریهایی مثبت اقتصادی و ارتباطاتی همچون توسعه و تکمیل مسیر دسترسی آذربایجان با نخجوان و در نهایت افتتاح سد خداآفرین به مثابه سمبل و نماد صلح و دوستی بین دو ملت و دولت با حضور رئسای جمهور دو کشور گردید.
به نظر تحلیل گران منتقد از جمله اینجانب، عامل اساسی این غفلت ها و عدم اتخاذ سیاست های متوازن در زمان درست در رویکرد به منطقه قفقاز جنوبی و جمهوری آذربایجان و همچنین ترکیه و کشورهای ترک زبان، نقش و تاثیرگذاری تفکر ایدئولوژیک پان آریانیستی ایرانشهری است. همچون پان عربیزم در کشورهای عرب و پان ترکیزم در اواخر دولت عثمانی که به جای اتحاد دول اسلامی بر هویت محدود و منحصرا قومی و زبانی در ملت- دولت سازی جدید در جوامع مسلمان تاکید می ورزیدند، ایدئولوژی ایرانشهری نیز همچون یک ایدئولوژی وارداتی در قرن اخیر و محصول سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن انگلستان در خاورمیانه و ایران بوده است که بانیانش از سرجان ملکم تا کنت دوگوبینو و…، همگی سعی بر این داشته اند که در آثار خود تاریخ و هویت ایران را به جای یک هویت فراگیر اسلامی یا سرزمینی، صرفا بر مبنای تضادها و جدالهای نژادی و قومی و با تکیه بر برتری و اصالت نژاد آریایی پارس در مقابل عرب و ترک روایت کنند و با ایجاد زمینه های تضاد و جدال دائمی از ظهور و تکوین بالقوه یک ایران متحد، قدرتمند و فراگیر و یک خاورمیانه اسلامی متحد و همسو در مقابل غرب جلوگیری کنند.
مطابق با این روایت غربی و مستشرقانه از هویت ایرانی که ریشه در اهداف و منافع دول استعمارگر غرب بویژه انگلستان داشته است، ایدئولوژی ایرانشهری در صده اخیر به وجهی احساسی و عاری از عقلانیت و محاسبه مصالح و منافع فراگیر ملت و دولت در ایران، سعی داشته است که نفرت نژادی و قومی خود علیه هویت و عنصر عربی و ترکی در ایران را به نام منفعت یا مصلحت ملی به سیاستگذاران دولتی بفروشد و متاسفانه در این تلاش خود در صده اخیر بویژه بعد از روی کارآمدن رضاخان با کودتای انگلیسی اسفند ۱۲۹۹ موفق بوده و به ارکان اساسی سیاست داخلی و خارجی در ایران چنان شکل داده است که حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، بقایای آن هنوز در سیاست داخلی و خارجی احساس می شود. سیاست همسان سازی فرهنگی- زبانی و تلاش برای از میان بردن زبانهای غیرفارسی بویژه ترکی و عربی در قلمرو سیاست داخلی و تقابل با همسایگان عرب و ترک در حوزه سیاست خارجی، دو رکن اساسی ایدئولوژی ایرانشهری بوده است. این سیاستهای ناشی از ایدئولوژی ایرانشهری در صده اخیر به شکافها، تضادها و بحران هایی در قلمرو داخلی و خارجی منجر شده است که جبران آنها مستلزم کاربست عقلانیت نظری و عملی و عدالت و انصاف در سیاست داخلی و خارجی است.
مساله ارمنستان و آذربایجان و تجویزهای افراطیون ایرانشهری به نفع ارمنستان و علیه آذربایجان بویژه بعد از آزادی قره باغ، خود شاهد و مثال گویایی است از این واقعیت که چگونه حس نفرت نژادی و قومی نسبت به هویت و عنصر ترکی در سیاست داخلی و خارجی، می تواند به زوال عقل و عدم شناخت درست منفعت و مصلحت ملی منجر شود. آنهایی که در جریان آزاد سازی قره باغ به خدای مسیح قسم می خوردند که ای کاش آموزش نظامی دیده بودند و در کنار دوستان ارمنی و ارمنستانی علیه آذربایجان می جنگیدند و آنهایی که از کریدور ناتویی_ داعشی_ تورانی آذربایجان و ترکیه علیه ایران دم می زدند و حاکمیت را تشویق به ورود نظامی به جنگ با آذربایجان و ترکیه می کردند، کجایند که ببینند متحد ارمنیشان با انواع لطایف الحیل به آنها رو دست زده و سعی در بیرون انداختن روسیه و ایران از قفقاز را دارد. خوشحالم که عقلای سیاست خارجی و دستگاه دیپلماسی در دولت سیزدهم به حرفهای این فرقه تندور و مملو از کینه و نفرت نژادی گوش نسپردند و توازن نسبی را در رابطه با مساله ارمنستان و آذربایجان حفظ کردند، والا باید امروزه باید تاوان سیاست های نه سنجیده ای را می دادیم که هیچ نسبتی با منافع و مصالح واقعی ملت ایران نداشت.
ملت ایران متشکل از اقوام یا اتنیک های مختلف با حقوق برابر است که دولت باید نماینده و ضامن حقوق و آزادیهای برابر آنها در سیاست داخلی و خارجی باشد. در یک جامعه باز و یک سیاست و دولت دمکراتیک، احزاب سیاسی به عنوان نماینده هویت ها و بخش های مختلف ملت، در تدوین قوانین و سیاستهای داخلی و خارجی نقش بازی می کنند و سیاست داخلی و خارجی صرفا محصول تفکر و تلقی یک شخص، قوم، فرقه یا حزب واحد نخواهد بود. سیاست داخلی و خارجی باید نمایند هویت، منافع و مصالح عمومی و فراگیر همه ملت باشد تا وصف منافع و مصالح ملی پیدا کند. فرقه ایرانشهری شاید بتواند توهمات ایدئولوژیک خود را با نام منافع و مصالح ملی به سیاستگذاران در شرایط فقدان جامعه باز و سیاست و دولت دمکراتیک تحمیل کند، لکن مسلما در شرایط جامعه باز و سیاست و دولت دمکراتیک توان تحمیل توهمات خود بر اراده عمومی و فراگیر ملت ایران را نخواهد داشت.