یازاکو، مجتبی رزمی _ حسن پورشیرازی در نقش پدر، اجرایی خیرهکننده و تراژیک ارائه میدهد، مردی مردد، با مارهایی خالکوبیشده بر پشت و حضوری سلطهگر، که حتی عشق پسرش را تصاحب میخواهد. اگر پیرپسر در دوران ریاستجمهوری رئیسی توقیف نمیشد و فرصت معرفی به اسکار را مییافت، شاید نام پورشیرازی در میان درخشانترین بازیگران سال ثبت میشد. این محرومیت، فقط یک سانسور سیاسی نبود، بیعدالتیای بود در حق سینما. بیعدالتیای که حالا، با آمدن دولت پزشکیان، دیرهنگام اما موثر جبران شده است. فیلمی با بازیهای قدرتمند، کارگردانی بیپروا و دیالوگهایی درگیر با فلسفه، که میتوانست نمایندهی شایستهای برای سینمای ایران در جهان باشد.
نقش رعنا، با بازی لیلا حاتمی، نقطهی عطف تقابل است. زنی که حضوری لوند، جسور و تحریکآمیز دارد. رعنا، زنیست که پدر و پسر را در یک میدان رقابت قرار میدهد؛ اما رقابت بر سر زن، استعارهایست از کشاکش نسلها بر سر قدرت، معنا، و آینده. سکانس ورود رعنا با تمرکز دوربین بر کفشهایش یا صحنهی دوش گرفتن او با تمهیدات بصری هوشمندانه، نمونههایی از مهارت براهنی در عبور از خطوط قرمز سینمای ایران است.
در یکی از سکانسهای میانی، بر دیواری شعری از رضا براهنی نقش میبندد: شتاب کردم که آفتاب بیاید، نیامد. همین یک خط، همچون تیغی در جان روایت فرو میرود؛ نه برای زیبایی یا یادبود، بلکه چکیدهای از جهان تاریک فیلم است.
پیرپسر با الهام از برادران کارامازوف داستایوفسکی ساخته شده، اما این اقتباس، تقلید نیست. ترجمهای خلاقانه است. پدر در این فیلم، نه کهنالگو، بل مصیبتی است که آیندهی پسر را میرباید، ابتدا زمین مادریاش، سپس معشوقهاش. این مضمون، فیلم را در امتداد آثاری چون برادران لیلا قرار میدهد که به تبارشناسی سقوط اسطورهی پدر و فروپاشی خانوادهی تقدیسشده میپردازند. براهنی با شجاعت، خانواده را کالبدشکافی میکند و نشان میدهد چگونه یک پدر بد میتواند شالودهی روانی فرزندان را متلاشی کند. نبرد پدر و پسر، با ارجاع به اسطورهی رستم و سهراب، در اینجا از تصادف به انتخاب بدل میشود، سهراب آگاهانه خنجر میزند تا از سایهی ضحاکگونهی پدر رها شود.
برخی حملات به فیلم، نه ناظر به محتوای آن، بلکه واکنشی به نسب فکری فیلمساز است، برای ایرانشهریها و چهرههایی چون دهباشی، فرزند براهنی از همان ابتدا تحملناپذیر است. آنها فراموش میکنند که گاه، اثر بزرگ از حاشیه و پیرامون میروید، نه از مرکز.
پیرپسر، مرثیه نیست؛ طغیان است. نه علیه پدر بهمثابه یک شخص، که علیه نهاد پدرسالار، علیه ایدئولوژی خانوادگی مقدسسازیشده. و اینجا، مانند همیشه، شر غالب است. فیلم، بیهیچ ابایی، از زبان پدر اعلام میکند که دنیا را بدها میسازند. در سکانسی تعیینکننده، پدر در آشپزخانه نشسته، تلویزیون صحنه امضای خروج آمریکا از برجام توسط دونالد ترامپ را پخش میکند؛ و او در لحنی ستایشگرانه میگوید اگر چهار نفر شبیه ترامپ در دنیا بودند، جهان جای بهتری میشد. از نظر او، اینگونه افراد کاملاند، چون خواست خود را بیواهمه اعمال میکنند، ولو به قیمت برهم زدن نظم جهانی. در مقابل، آدمهای خوب، تنها به این دلیل خوباند که نتوانستهاند کامل باشند؛ چون فاقد قدرت و شهامت شر هستند. در این نگاه، خوبی نه فضیلت که نقص است؛ و انسان خوب، انسانی ناقص و بیاثر.
اینجاست که فیلم از سطح درام خانوادگی فراتر میرود و به ساحت یک بیانیه فلسفی میرسد. اگر در جهان سنت، خیر و شر دو نیروی متقابل و هموزن بودند، اینجا شر بهمثابه تمامیت است، و خیر بهمثابه نقصان. در اینجا فیلمساز، ذهن تماشاگر را به تردید میاندازد که آیا واقعا بدها تاریخ را میسازند؟ یا ما، در مواجهه با قدرت، از توان خوبی ناتوان شدهایم.
پیرپسر فیلمی است که در آن هیچکس معصوم نیست. جهان، دیگر محل نزاع خیر و شر نیست، تنها میدان سلطه شرهاست، با شدتهای گوناگون. خوبی، در این روایت، نه یک فضیلت، که ناتوانی از بد بودن است. و این شاید صریحترین و تلخترین بیان از نگاه فیلمساز به جهان معاصر باشد.
پیرپسر فیلمیست برای آشفتهکردن، نه آرامکردن. فیلمی که حرف دارد، جسارت دارد، و زخم را عریان نشان میدهد بیآنکه مرهمی وعده دهد. شاید آن را دوست نداشته باشید، اما نمیتوان انکارش کرد. فیلمیست که باید دربارهاش حرف زد.