به گزارش واحد ترجمه پایگاه خبری یاز اکو به نقل از آذرنیوز، عقاب دو سر که در نشان ملی روسیه دیده میشود، میراثی از امپراتوری بیزانس است. به دلیل پیوندهای خاندانی – به ویژه ازدواج ایوان سوم با سوفیا شاهزاده بیزانسی – امپراتوری روسیه این نماد را به عنوان نشان رسمی خود برگزید. در بیزانس عقاب دو سر نماد حاکمیت بر شرق و غرب بود. پوتین با اشاره به این نمادتنها به تاریخ بازنمیگردد، بلکه نشان میدهد که جاهطلبیهای امپریالیستی روسیه هنوز زنده است. جنگ اوکراین نیز پایان ماجرا نیست؛ بلکه تنها یک فصل از یک چشمانداز راهبردی گستردهتر است که در آینده ممکن است به درگیریهای جدید در جنوب منجر شود.
این موضوع پرسش مهمی را مطرح میکند: آیا کشورهای جنوب روسیه برای چنین جنگی آماده هستند؟
بیتردید روسیه از نظر جمعیت، منابع طبیعی، قدرت اقتصادی و توان دفاعی از همسایگان جنوبی خود برتری دارد. این یک واقعیت انکارناپذیر است. با این حال این مزایا تضمین نمیکنند که روسیه بتواند به آسانی این کشورها را مانند دوران تزارها اشغال و تحت سلطه درآورد. زمانه تغییر کرده است. ابزارهای اقتصادی تکامل یافتهاند و همین مسئله میتواند جاهطلبیهای روسیه را به نقطه ضعفش تبدیل کند. میتوان با اطمینان گفت که روسیه یا باید از ایدئولوژی امپریالیستی خود دست بردارد و روابطی محترمانه، متمدنانه و دموکراتیک با همسایگانش برقرار کند، یا به کشوری منطقهای مانند کره شمالی، مغولستان و مصر تنزل پیدا خواهد کرد.
برای روشنتر شدن این موضوع به جنگهای پس از جنگ جهانی دوم نگاه کنیم. در بیشتر موارد این کشورهای کوچک مدافع حاکمیت خود بودند که پیروز شدند نه متجاوزان قدرتمند. نمونهها شامل جنگ آمریکا و ویتنام، جنگ ویتنام و چین، جنگ افغانستان و شوروی، جنگ آنگولا و جنگ ایران و عراق هستند. این نتایج تحت تأثیر عواملی چون تحول فناوری نظامی، تقویت لجستیک، جهانیشدن جنگ و مهمتر از همه، کاهش سودآوری اقتصادی جنگ شکل گرفتند.
در دوران امپراتوریها زمین و جنگ منابع اصلی ثروت بودند. تجارت وجود داشت، اما به اندازه کافی سودآور نبود. با ظهور صنعتیشدن منابع درآمدی بیشماری پدید آمد که جنگ را از نظر اقتصادی غیرضروری کرد. امروزه خدمت نظامی دیگر مسیر شغلی پرستیژی محسوب نمیشود؛ بلکه بیشتر یک مانع است. به همین دلیل علاقه به جنگ و خدمت نظامی کاهش یافته است. کشورهایی مانند آلمان با کمبود سرباز روبهرو هستند.
پیشروی روسیه به سمت کی یف نه به دلیل ضعف تجهیزات بلکه به دلیل ناتوانی در تأمین نیروها و حفظ عملیات در سرزمینهای وسیع متوقف شد. عقبنشینی ارتش روسیه یک شکست لجستیکی بود نه تاکتیکی. همین الگو در جنگ اول چچن دیده شد، جایی که مادران سربازان تظاهرات گستردهای در مسکو برپا کردند. در جنگ ویتنام نیز مخالفت شدید شهروندان آمریکایی نقش تعیینکنندهای ایفا کرد.
در حالی که پوتین و حلقه کوچکی از نخبگان هنوز به رویاهای امپریالیستی چسبیدهاند، مردم عادی چنین تمایلی ندارند. این موضوع از مهاجرت گسترده پس از اعلام بسیج عمومی روسیه مشخص بود؛ صفهای کیلومتری در مرزها و صدها هزار نفر که از خدمت اجباری گریختند. حتی اکنون پس از تقریباً سه سال دهها خودرو متروکه همچنان در منطقه خنثی بین روسیه و گرجستان باقی ماندهاند؛ خودروهایی که به دلیل نقص فنی صاحبانشان نتوانستند از مرز عبور کنند.
اگر روسیه بخواهد سیاستهای امپریالیستی را دنبال کرده و به کشورهای جنوبی حمله کند، با کمبود شدید سرباز مواجه خواهد شد. اما این تنها چالش نیست. همانطور که گفته شد، فناوری نظامی به شدت تحول یافته است. پنجاه سال پیش تنها چند کشور قادر به تولید هواپیماهای نظامی بودند. اما امروز کشورهایی از پاکستان گرفته تا ترکیه، کره جنوبی و برزیل هم هواپیماهای غیرنظامی و هم نظامی تولید میکنند.
افزایش پهپادها نیز معادلات جنگ را به طور کامل تغییر داده است. درگیریهایی مانند عملیات «سپیدهدم ادلب ۲»، جنگ ۴۴ روزه و جنگ کنونی اوکراین نشان دادهاند که پهپادها میتوانند تجهیزات گرانقیمت نظامی را با هزینهای ناچیز نابود کنند. تانکهایی به ارزش میلیونها دلار ممکن است با پهپادهایی نابود شوند که تنها ۱۰۰ دلار قیمت دارند؛ حتی برخی از آنها با چاپگرهای سهبعدی در گاراژها یا زیرزمینها ساخته میشوند.
نتیجه این است که سربازانی که به امید مدال یا غنیمت به جنگ میروند – مانند آنهایی که مناطق اشغالی اوکراین را غارت کردند – ممکن است معلول به خانه بازگردند یا هرگز بازنگردند. در واقع کسانی که زنده بازمیگردند، خوششانس محسوب میشوند.
پیش و در طول چنین جنگهایی رسانههای روسیه معمولاً کمپینهای روانی به راه میاندازند تا شهروندان کشورهای هدف را تحت فشار قرار دهند و مردم خود را برای جنگ آماده کنند. تهدیدها بیان میشوند. اما وقتی تاریخ ۵۰ سال گذشته را بررسی کنیم واقعیت متفاوتی آشکار میشود.
در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ روسیه با ایالات متحده رقابت میکرد و واشنگتن رقیبی همسطح مسکو بود. جنگ افغانستان بیش از یک میلیون کشته برجای گذاشت و نیمی از جمعیت این کشور را به آوارگی کشاند. با این حال در پایان روسیه به ۱۵ کشور جداگانه تقسیم شد. اروپای شرقی و بخش بزرگی از آفریقا از کنترلش خارج شدند. دومین ابرقدرت جهان به سطح یک قدرت منطقهای مشابه فرانسه یا بریتانیا سقوط کرد و تنها چند جمهوری سابق شوروی و کشورهایی مانند سوریه در حوزه نفوذش باقی ماندند.
جنگ اوکراین باعث شد روسیه خاورمیانه را به طور کامل از دست بدهد، نفوذش در آفریقا ضربه جدی بخورد و تقریباً قفقاز را از دست بدهد، به جز چند عضو وفادار «رژیم قرهباغ» در ارمنستان امروز حوزه نفوذ روسیه عمدتاً به آسیای مرکزی محدود شده است. میتوان گفت که جایگاه روسیه از یک قدرت منطقهای بزرگ به یک قدرت شبهمنطقهای سقوط کرده است.
روسیه هنوز به طور کامل نابود نشده است و همچنان در برخی کشورها نفوذ دارد، اما اگر جاهطلبیهای امپریالیستی خود را کنار نگذارد، نه تنها حوزه نفوذ باقیماندهاش را از دست خواهد داد، بلکه شاید شاهد تجزیه دوباره خود روسیه باشیم.
در نهایت عقاب دو سر ممکن است نماد جاهطلبی باشد، اما در عین حال نشانهای از آسیبپذیری نیز هست. اگر روسیه همچنان به دنبال توهمات امپراتوری در دنیایی باشد که از این ایدهها عبور کرده است، نه تنها با شکست نظامی روبهرو میشود، بلکه با انزوای ژئوپولیتیکی و فروپاشی داخلی مواجه خواهد شد. آینده نه با امپراتوریهایی که نمادهای قدیمی را زنده میکنند، بلکه با ملتهایی که به همکاری، نوآوری و احترام متقابل پایبند هستند شکل خواهد گرفت. اینکه روسیه انتخاب کند تکامل یابد یا فروبپاشد، دیگر به تواناییاش بستگی ندارد، بلکه به ارادهاش مربوط است و تاریخ نشان داده است که اراده به تنهایی نمیتواند روند پیشرفت را معکوس کند.