به گزارش پایگاه خبری یاز اکو، ساده ترین تقسیم طبقاتی جامعه از منظر اقتصادی این است:
۱ – طبقه بالا (ثروتمندترین افراد جامعه)
۲ – متوسط رو به بالا (افرادی که تمکن مالی خوبی دارند و وضعیت اقتصادی بهتری نسبت به طبقه متوسط دارند)
۳ – طبقه متوسط (افرادی با درآمد متوسط و زندگی قابل قبول)
۴ – متوسط رو به پایین ( افرادی که چرخ زندگی شان ولو با دشواری هایی می چرخد)
۵- طبقه پایین ( مستمندانی که پایین ترین سطح درآمدی را دارند و معیشت شان درگیر سختی های روزمره است)
البته تقسیم بندی های دیگری هم هست که مثلا به ۷ طبقه قائل هستند ( بالای متوسط و پایین آن، هر کدام یک طبقه دیگر وجود دارد). به طور کلی هر چه تعداد طبقات بیشتر باشد، با جامعه سالم تری مواجه هستیم چرا که حرکت طبقات پایین به سمت بالا، روان تر خواهد بود. (همچین هر چه دو سر طبقات، کم جمعیت تر باشند (فقرا و اغنیا) و طبقه متوسط تعداد بیشتری از جمعیت را به خود اختصاص دهد، جامعه بهتری خواهیم داشت.)
برای این که موضوع بهتر تبیین شود، هر طبقه را به یک پله تشبیه می کنیم. اگر برای رفتن به یک ارتفاع ۱۰ متری، ۱۰ پله داشته باشیم، بالا رفتن از آنها سخت تر است ولی اگر ۳۰ پله وجود داشته باشد، راحت تر می شود به ارتفاع بالاتر رسید.
حالا بر می گردیم به جامعه فرضی مان که دارای ۵ طبقه است. فردی را در نظر بگیرید که در طبقه فقیر است. او احتمالا می تواند با تحصیلات بیشتر، یادگیری یک مهارت، تلاش فردی و شاید اندکی خوش شانسی، ارتقاء مالی پیدا کند و ظرف چند سال معقول به طبقه متوسط رو به پایین صعود کند و همین روند را در ادامه عمرش طی کند و در طبقه متوسط یا حتی بالاتر تثبیت شود.
یا فردی از طبقه متوسط به همین منوال به بالاترین نقطه صعود کند. مهم این است که همیشه برای صعود، امید وجود دارد. به بیان دیگر، وجود طبقه فقیر در یک جامعه، هر چند رنج آور است اما اگر راهی برای این طبقه باز باشد که بتوانند ارتقا پیدا کنند، با جامعه سالم تری مواجهیم.
اما اگر همه یا بخش از پله های میانی (بین طبقه فقیر و طبقه ثروتمند) از بین بروند چه می شود؟ مثل این می ماند که در یک نردبان، فقط پله اول باشد و پله آخر و ای بسا چند پله رها در وسط های آن.
قطعاً صعود از پلکان سخت تر و حتی غیر ممکن می شود.
در جامعه ناسالم که امکانات و فرصت ها به طور غیر عادلانه توزیع می شود، طبقات متوسط، متوسط رو به بالا و متوسط رو به پایین در گذر زمان از بین می روند؛ تعداد اندکی از افراد این طبقات میانی به خاطر تلاش و شایستگی فردی یا شانس (مثلا بالا رفتن ناگهانی زمین کشاوزی اش بر اثر ویلا سازی) و یا رانت به طبقه ثروتمندان می پیوندند و اکثریت به طبقه پایین و پایین تر سقوط می کنند.
کارمندی که تا دو سال قبل می توانست یک خانه ۱۰۰ متری در وسط شهر اجاره کند ولی سال گذشته در همان محل، توانسته خانه ۷۰ متری اجاره کند و امسال چند محله پایین تر خانه ۵۰ متری اجاره کرده است و برخلاف گذشته، دیگر نمی تواند هفته ای یک بار خانواده اش را به تفریح و رستوران ببرد، کلاس تابستانی فرزندش را لغو کرده و خبری هم از مسافرت داخلی سالانه نیست، مصداقی از فردی است که بی سر و صدا به طبقه پایین سقوط کرده است.
اگر خوب دقت کنید، افراد زیادی را با این مشخصات می بینید که مدام زندگی برایشان سخت تر می شود و ای بسا محل سکونت شان هم عوض نشود ولی با افزایش هزینه های زندگی، از کیفیت آن می کاهند.
ادامه این روند، جامعه را از چند طبقه که در همسایگی هم هستند، به جامعه ای فقط با دو طبقه اصلی تبدیل می کند: طبقه ثروتمند – طبقه فقیر.
در واقع، با از بین رفتن طبقات میانی، شکافی عمیق بین دو طبقه بالا و پایین ایجاد می شود و نتیجه این دو طبقه شدن بسیار وحشتناک است: اگر تا دیروز، طبقه فقیر، خود را با طبقه متوسط رو به پایین مقایسه می کرد و امید داشت که بتواند با یک پله ارتقا، سر و سامانی به معیشت اش بدهد، امروز با همسایه ای کمی غنی تر سر و کار ندارد بلکه اطرافش را پر از فقرایی چون خود می بیند و سر که بلند می کند، آن دور دست ها، کاخ هایی می بیند که ثروتمندانی را در خود جای داده اند؛ جایی که برای رسیدن به آن، دیگر پله ای وجود ندارد.
اولین نتیجه چنین مقایسه و چشم اندازی ناامیدی مطلق است. ناامیدی معمولاً این مسیر را طی می کند: ابتدا «در خودماندگی و بی انگیزگی و تبدیل زندگی به زیستن صرف» سپس «انباشت کینه و خشم» و در نهایت «انفجار».
طبقه فقیر در جامعه بدون طبقات متوسط بر آن است که حقش توسط طبقه ثروتمند تضییع شده است (و البته این گزاره درباره افرادی که با رانت یا از رهگذر توزیع ناعادلانه ثروت و امکانات وارد طبقه ثروتمند شده اند، صحیح است) ؛ این باور مادام که هنوز امکانات اولیه زیست برای طبقه فقیر مهیاست، صرفاً یک امر درونی است اما وقتی شکاف بیشتر می شود و بخش مهمی از افراد طبقه فقیر، حتی در تامین خورد و خوراک یا درمان عزیزان شان دچار مشکل می شوند و این مشکل ادامه می یابد و عمومیت می یابد، انفجار رخ می دهد.
در چنان وضعیتی، آشوب و غارت خطری است قریب الوقوع. فرودستان بی آن که دارای لیدر داخلی یا خارجی باشند، بی آن که شعار ایدئولوژیک یا سیاسی داشته باشند، بی آن که نمایندگانی برای مذاکره داشته باشند، بی آن که طرح یا ساختاری برای جنبش یا انقلاب داشته باشند، همانند سیلی خانمان برانداز، فاصله خالی بین طبقه فقیر و ثروتمند را ( که زمانی محل طبقات متوسط بود) طی می کنند تا به کاخ ها برسند و به زعم خود حقوق از دست رفته و نان دزدیده شده شان را پس بگیرند.
در چنان حالی، تر و خشک با هم می سوزند؛ هم تاجری که دهها سال با شرافت و درستکاری سرمایه اندوخته، هم آقازاده ای که از رانت بی انتهای پدر، به آلاف و الوف رسیده است و در جزء جزء اموالش، حق محرومان نهفته است.
چنین سیلی را هیچ نیروی قاهره ای نمی تواند مهار کند چرا که قطرات این سیل، چیزی برای از دست دادن ندارند.
نتیجه اش، فروپاشی بیش از پیش جامعه خواهد بود با تبعات سهمگین تری که این مقال، جای پرداختن به آن نیست.
اصلاحات اساسی به ویژه در ساختارهای تصمیم گیری و بنیان های اقتصادی، تنها راه مانع شدن از چنین اتفاق بدفرجامی است. اگر تا چند سال پیش می شد سر چشمه را با بیل بست، امروز تنها تصمیمات بزرگ، شجاعانه، تاریخی ، مردمی و صد البته فوری است که می تواند ایران عزیز ما را از دچار شدن به چنان سیلاب مهیب و خوفناکی نجات دهد.
مسوولان نظام جمهوری اسلامی ایران!
بی آن که صورت مساله را پاک کنید، این هشدار را جدی بگیرید و “ایران” را نجات دهید.