یاز اکو؛ ساناز شهابی- رضا حسینی بقانام، موزیسین نامدار تبریزی معتقد است مدیر فرهنگی به معنای واقعی در تبریز نداریم.
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری یاز اکو، رضا حسینی بقانام؛ متولد سال ۱۳۵۸ در تبریز است. او از شش سالگی فعالیت در حوزهی موسیقی را شروع کرده است و دارای مدرک کارشناسیارشد اتنوموزیکولوژی و دکترای مطالعات ترجمه و موزیسین از دانشگاه هنر تهران است.
این هنرمند جوان تبریزی علاوه بر فعالیت در حوزهی موسیقی، دستی به قلم داشته و به ترجمه و نگارش چندین کتاب تخصصی در حوزهی موسیقی دست زده است.
او بارها در جشنوارههای متعدد داخلی نوازندگی، جزو نفرات برگزیده بوده و در کنسرتهای متعدد داخلی و خارجی حضور داشته است که از آن جمله میتوان به مقام دوم جشنواره موسیقی نواحی ایران در کرمان، مقام اول جشنواره موسیقی دانشجویی ایران در تهران، مقام دوم موسیقی فجر تهران و مقام اول تولیدات صدا و سیما اشاره کرد و این نوازنده تبریزی اکنون در سن ۴۲ سالگی موفق به دریافت نشان درجه یک هنری از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال ۱۴۰۰ شده است و همین بهانه کافی است تا پای صحبتهای نه چندان خوشایند این جوان در رابطه با موسیقی و کمتوجهیها به این حوزه در استان بنشینیم.
ضمن تبریک به شما برای دریافت نشان درجهی یک هنری در زمینهی موسیقی، فکر میکنید چه ملاکها و معیارهایی باعث کسب این افتخار توسط شما شده است؟
چند سال قبل وقتی در تهران بودم تعدادی از آشنایان گفتند چرا از آذربایجان کسی برای دریافت درجهی هنری اقدام نمیکند. تا پیش از تبادل این سخنان من اطلاعی از این فرایند و و نشان درجهی یک هنری نداشتم، مدتی بعد از این صحبت من مدارک و تمام رزومهام را در اختیار وزارت ارشاد و همچنین اداره کل ارشاد استان قرار دادم اما اینکه ملاک ارزیابی آنها چه بوده است و چه شاخصهایی را در نظر گرفتهاند بیاطلاع هستم.
شما از کودکی در حوزهی موسیقی فعالیت داشتید و همچنین تحصیلات آکادمیکتان نیز در همین زمینه بوده است، با توجه به اینکه شما از سنین پایین وارد این حوزه شدهاید، این سوال برای من پیش میآید که شما استعداد فعالیت در حوزه موسیقی را به صورت ذاتی داشتید یا فضای حاکم در اطرافتان شما را به این سمت سوق داده است؟
تولد من مصادف با اوایل انقلاب اسلامی ایران بود و با توجه به ممنوعیتها و چالشهایی که آن زمان وجود داشت، فضای جامعه برای یادگیری موسیقی چندان مساعد نبود. اولین و تنها استاد من مرحوم محمود شاطریان بود و در معیت او در آموزشگاه شاطریان، آموزش موسیقی را شروع کرده و ادامه دادم. اما برخلاف جو جامعه در آن برههی زمانی، فضایی فرهنگی در خانهی ما حاکم بود؛ ما به شنیدن موسیقیهای فاخر، نقاشیهای زیبا و تماشای فیلمهای کلاسیک و اصیل و نه فیلمفارسی در خانه عادت داشتیم. به عبارتی در خانهی ما همواره موسیقی و کتاب جریان داشت. من از کودکی با اپرای لیلی و مجنون، اپرای کور اوغلی و صدای افرادی چون ابوالحسن، آغ بئلانجی، مرزهخان بزرگ شدهام و همین امر زمینهساز بروز ذوق هنری در من و برادرانم شد. حتی بودند از اطرافیان بسیار نزدیک که وقتی شنیدند پدرم من را به کلاس موسیقی فرستاده است، سعی کردند او را از این کار منع کنند اما پدر، مادر و مرحوم مادر بزرگم پشت ما ایستادند تا به هدفمان برسیم. هنگامی که من به کلاس تار میرفتم شاید تعداد انگشتشماری نوازندهی تار در استان داشتیم، سایر ابزارآلات موسیقی نیز چنین وضعیتی داشتند و تنها سرودهای انقلابی به مرکز موسیقی تبدیل شده بودند، البته خوشبختانه تربیت پدر و مادرم و بعد همراهی با اساتیدی از قبیل استادانی از جمله محمود شاطری، حیدر هادی، صمدی، نیکنفس و یوسف عبدالعظیمزاده باعث شد من علاوه بر آموزش موسیقی درس انسانیت بیاموزم و توانستم تار آذربایجان، ماهنی و موغام را یاد بگیرم. من طی مدت فعالیتم در حوزهی موسیقی آثار کلاسیک زیادی کار کردم؛ یک دورهی کوتاه یک ماهه با اکرم ممدلی کار کردم، همچنین یک مستر کلاس با مهلت مسلماُف گذراندم، اما بیشتر دانستههایم را همانطور که گفتم مدیون استاد شاطریان هستم.
از سال ۶۸ زمانی که تقریبا ۱۰ سال داشتم در صدا و سیمای تبریز فعالیت میکردم تا اینکه در سال ۷۲ بنا به دلایلی از صدا و سیما جدا شدیم، همراه با آموزشگاه شاطریان مدتی هم در ارکستر جوانان و هم در ارکستر بزرگسالان کار کردهام. من مدتی هم با دکتر آلتیماتوف به ترکیه رفتم و همین امر باعث شد فاصله دو یا سه ساله بین کارهایمان ایجاد شود اما به محض بازگشت به ایران دوباره در دانشگاه هنر در رشتهی اتنوموزیکولوژی در مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل دادم. در سال ۷۷ به همراه تعدادی از دوستان از جمله یاشار شاه عبدالوحید، صدری، آرش حاجابراهیمی و علی فخری گروه هنری «هارای» را راهاندازی کردیم که تا امروز به فعالیت خود ادامه داده است و یکی از معدود گروههایی است که توانسته این همه سال تداوم داشته باشد. هدف ما در این گروه ساخت کارهای جدید در حوزهی ماهنی و موغام آذربایجان و همچنین اجرای آثار کلاسیک بوده است و نتیجهی فعالیت ما انتشار شش تا هفت آلبوم تصویری و صوتی بوده است.
سال ۱۳۸۰ در گروه هنری «هارای» اولین آلبوم ما تحت عنوان «اوشاقلار ماهنیلاری» را راهی بازار کردیم که هم شامل سی دی بود و هم در قالب کتاب منتشر شده بود. همچنین با مدتی با مجلات همکاری داشتم و جزو اولین نفراتی در استان هستم که در حوزهی موسیقی دست به ترجمهی کتابهای تخصصی از زبان انگلیسی به زبان ترکی کردهام. من از سال ۷۲ به تدریس رشتهی تار مشغول هستم و خوشبختانه شاگردان خوب و موفقی هم داشتهام.
به عنوان یکی از چهرههای شناخته شده در حوزهی موسیقی در استان بزرگترین آسیب یا چالش این حوزه را بهخصوص در رابطه با موسیقیهای ترکی چه میدانید؟
در رابطه با آسیبشناسی موسیقی آذربایجان میتوانم بگویم یکسری آسیبها عمدی هستند، یکسری آسیبها به نازل شدن زیاد سطح فرهنگی جامعه برمیگردد و یکسری از آسیبها نیز به مسائل اقتصادی ما مربوط میشود. منظورم از آسیبهای عمدی این است که عدهای دانسته و خودآگاه آن را انجام میدهند. به عنوان مثال باید بگویم ما در ایران یک موسیقی فارسی سنتی و یک موسیقی آذربایجانی داریم که دارای ردیف دستگاهی هستند و به عبارتی سایر موسیقیهای اقوام مقامی هستند نه موغامی! اما جالب اینکه مافیای موسیقی تهران تا بدین لحظه اجازه ورود موسیقی سنتی آذربایجان را به جشنوارههای موسیقی سنتی نداده است و ما تنها قادر به شرکت در جشنوارههای نواحی هستیم و من طی صحبت با دوست و آشنا کاملا متوجه هستم که این یک امر عمدی است و در مقابل همین افراد به ما میگویند: «خوب میکنیم، همین است که هست» این در حالی است که ما حرف زیادی در این زمینه برای گفتن داریم، اما واقعیت این است که ما در صحرای لم یزرع فرهنگی هستیم، حتی قبل از شیوع کرونا نیز تئاتر شهر ما ماهی یک بار تئاتر به خود میدید در حالیکه تئاتر شهر دارای سه سالن مجزا است و هر روز باید شاهد اجرای چندین تئاتر در آنجا باشیم، جالبتر اینکه در این شهر فقط یک سال استاندارد اجرای کنسرت وجود دارد. این وضعیت فرهنگی شهر ماست و مسئولین شهر هم عین خیالشان نیست موسیقی در شهر اجرا شود یا نشود و نهایت در مراسمهای رسمیشان چند موسیقی مردمپسند و عامهپسند را از خوانندگان خاصی پلیبک میکنند و تمام.
به جرأت میگویم ما اصلاً مسئول فرهنگی در شهر نداریم و حتی اگر فردی هنرشناس و فرهنگشناس هم در اداره کل فرهنگ و ارشاد استانمان که اصلیترین مرکز فرهنگی شهر است، در حاشیه میماند و به او اجازهی ابراز وجود نمیدهند. در این شهر ما تنها یک هنرستان موسیقی داریم که آنهم تا امروز حتی یک معلم استخدامی ندارند و تمام معلمهایش حقالتدریس هستند. وضعیت دانشگاههای ما هم اینگونه است. موسیقی باید در دانشگاههای دولتی تبریز یا دانشگاه هنر تدریس شود اما ما چنین چیزی نداریم. صحبت دانشگاه آزاد را هم نمیکنم که بحثی جدا دارد و جالب این است که چند سال است که این دانشگاه، تمام حقوق استادیام را به دلیل اینکه موزیسین هستم قطع کرده است، این وضعیت فرهنگی ماست.
در رابطه با سیاست اقتصادی هم باید بگویم درآمد موسیقی بیشتر از طریق بیزینس است یعنی موسیقی مردمپسند که آنهم تعدادی از دوستان که در ادارات آشنا دارند هرازگاهی از آمریکا برای برگزاری کنسرت تشریف میآورند و همین آشنایان بلیطهایشان را میفروشند و جنابان چهار روز کنسرت برگزار میکنند و میروند و جماعتی موسیقیهایی مانند «علی بالا باشماقلارین یاغلارام» میشنوند و میروند دنبال زندگیشان و افرادی مانند ما تنها باید به درآمد تدریس اکتفا کنند. ما در اینجا حق حیات و معاش نداریم و طبیعتا از مسئولان چه استاندار، چه شهردار و چه مسئولان اداره کل فرهنگ و ارشاد استان انتظاری هم نداریم. طی ۳۷ سال فعالیت، من چنین حمایتی ندیدهام.
رابطهی موسیقی و ادبیات از دید شما چگونه است؟ کدام یک از اینها بر دیگری غالب شدهاند؛ ادبیات یا موسیقی؟!
موسیقی و ادبیات از قدیم با هم در ارتباط هستند؛ از تمدنهای سومری، ایلامی، اورارتو تا اسلام ما شاهد بودیم که موسیقی همواره به وسیلهی کلام همراهی شده است و برعکس. ادبیات مذهبی از قبیل کلام، نوحه، قرآن و اذان با موسیقی همراه بوده است. موسیقی بعد از اسلام مخصوصاً در ادبیات ترکی و فارسی تحت تاثیر ادبیات عروض زبان عربی قرار گرفته است، اما در حالت کلی در یکسری فرهنگها موسیقی بر ادبیات میچربد و در در دیگر فرهنگها نیز برعکس این ادبیات بوده که از موسیقی جلو زده است. به نظر من در فارسی، ادبیات از موسیقی جلوتر است و در آذربایجان، موسیقی بر ادبیات برتری دارد البته اینها نظر شخصی من است. با این حال باید بگویم موسیقی برای ارتباط با مخاطب نیازی به ادبیات ندارد؛ چرا که خود موسیقی یک واسطه برای ارتباط با مخاطب محسوب میشود.
به عنوان یک موزیسین که دستی در ادبیات و نگارش دارید تاثیر زبان را در موسیقی چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظرتان کدام یک از زبانهای زندهی دنیا بیشترین ارتباط را با موسیقی برقرار کردهاند؟
این مبحث در یک مصاحبه نمیگنجد و شاید سواد من قطع ندهد، اما مسئلهای که وجود دارد این است که زبان از آوا و صدا تشکیل شده است. موسیقی هم همچنین از آوا و صدا تشکیل شده است؛ زمانی که ما صحبت میکنیم بر اساس صدا است و صدا نقطهی مشترک بزرگ ادبیات و موسیقی است. تیموتی رایس جملهی قشنگی دارد: «موسیقی زبان نیست». بسیاری از عناصر موجود در زبان در موسیقی وجود ندارد و این یک واقعیت بوده و این تفکر عامیانه است که میگویند «موسیقی، زبان مشترک همه انسانهاست»، ما در عمل چنین چیزی نداریم؛ چرا که موسیقی یک زیرساخت است که در آن صداها پشت سر هم میآیند و جالب اینکه قانونهای موسیقی بسیار گستردهتر از قانونهای زبان است و گرچه حتی میتوان گفت زبان قانونی ندارد. حتی اگر به گرامر که ساختار اصلی زبان را تشکیل میدهد نگاه کنید، متوجه میشوید که چقدر در زبان انگلیسی و فارسی افعال بیقاعده داریم و دقیقاً به همین خاطر من زبان را در موسیقی تاثیرگذار نمیدانم بلکه موسیقی را بر زبان اثرگذار میدانم.
اینکه بگوییم کدام زبانها تاثیر عمیقتری بر موسیقی گذاشتهاند به نظر من جملهی درستی نیست؛ بیشتر از زبان ما باید به فرهنگها، شیوههای زندگی و حتی بومشناسی و اقلیم جوامع توجه کنیم. ما در موسیقی علاوه بر ساختار منطقی ساختار احساسی هم داریم که هر قدر در زبان ضعیف بوده، در موسیقی قدرتمندتر نمایان شده است.