به گزارش پایگاه خبری یاز اکو ، گفتگویی پیرامون کتاب «ساختار اجتماعی شهر تبریز از دوره سلجوقی تا عصر مشروطه بر اساس نظریّه شهر ماکس وبر» نوشته سیّدمرتضی حسینی در هجدهمین شماره فصلنامهی «آنا وارلیق» (به مدیرمسئولی آیدین سردارینیا) منتشر شده است. در ادامه این مصاحبه را می خوانید:
سیّدمرتضی حسینی، اهل زنجان و فارغالتحصیل کارشناسی ارشد تاریخ از دانشگاه تبریز، مدیرمسئول نشریه دانشجویی «یارپاق» در دانشگاه خوارزمی به سالهای ۱۳۸۵-۱۳۸۳، سردبیر اسبق نشریه ترکی-فارسی «بایرام»، به واسطه مقالات ارزشمندی که در موضوع تاریخ و فرهنگ آذربایجان دارد، چهرهای شناخته شده برای اهالی مطبوعات است. «ساختار اجتماعی شهر تبریز از دوره سلجوقی تا عصر مشروطه بر اساس نظریّه شهر ماکس وبر» اوّلین کتاب این منتقد مکتب تاریخنگاری ایران است و از این که تاریخ بازیچه ایدئولوژیهای سیاسی شده و میشود، حسابی دل پری دارد. در اثنای صحبتمان خبر از مقالات متعدّد، چند ترجمه منتشر نشده و کتاب جدیدی میدهد که در دست تحقیق و تألیف دارد. در بحث تاریخ با کسی شوخی ندارد و این کتاب تازه را باید شروع جدّی مسیر انتقادی او خواند.
ایده اوّلیه این کتاب از کجا در ذهنتان شکل گرفت و چگونه به سرانجام رسید؟
وقتی در سال ۱۳۸۰ در فرم انتخاب رشتهام، با شور و شوق و اصرار تمام تنها دو رشته تاریخ و فلسفه، با اولویت تاریخ در دانشگاههای مختلف را پر کردم، فکر میکردم با ورود در رشته تاریخ، خواهم توانست ریشه مشکلات جامعهمان را پیدا کنم؛ اما با ورود به دانشگاه و ادامه تحصیل در این رشته امیدهایم ناامید شد و پس از سالها پی بردم که خود تاریخ، یکی از علل اصلی مشکلات و کجراهه رفتنهای ماست و به نوعی به ستیز با تاریخی برخاستم که به جای ریشههای واقعی ما و جامعه و هویت ما، تصویری دروغین از گذشته ما به ما عرضه میکند و تا زمانی که ما مفتون و مجذوب این تصاویر موهوم هستیم، نه تنها راه نجاتی نخواهد بود، بلکه دائماً شیفته این بت عیار خواهیم بود که هر لحظه به رنگی درمیآید و ما را در جذبه و خلسه اعصار طلایی موهوم تخدیر کرده، قدرت و خرد واقعبینی و درک واقعیتها را از ما میگیرد و این خود آغاز سقوط است. به همین سبب از اوّلین کسانی بودم که نام و تئوری مرحوم ناصر پورپیرار را که در حال شکستن این بت عیار بود و ما را به ترک این داروی مخدّره دعوت میکرد، در مجامع دانشگاهی مطرح کردم و ایشان را به دانشگاه خوارزمی و دانشگاه زنجان برای سخنرانی دعوت نمودم و غوغایی به پا شد! و البته این غوغاها طبیعی بود. هیچ بتپرستی از شکستن بت مقدّسش خوشحال نمیشود، علیالخصوص در جامعه روشنفکری و دانشگاهی ما که عقلانیّت در محاق اسطورهپرستی و تعصّبات ایدئولوژیک و قومی است. در زمان تحصیل در دوره فوق لیسانس تاریخ در دانشگاه تبریز هم اگرچه بنا به شرایط ویژه دانشگاه تبریز، سکوت و انزوا پیشه کردم؛ امّا خطّ اندیشه و مطالعاتیام تغییری نکرد، هرچند تا حدّ زیادی محافظهکارانه چرا که گذشته از جوّ سنگین دانشگاه، حتّی چند تن از اساتید گروه، تاب تحمّل شنیدن نقد باورهای تاریخی ایدئولوژیک خودشان را نداشتند. برای انتخاب موضوع پایاننامه هم در صدد انجام پروژهای متفاوت بودم، هر چند محافظهکارانه و خالی از نگاه منتقدانه. به خاطر همین با استاد ارجمند؛ جناب آقای دکتر ناصر صدقی در این باره رایزنی نموده و با راهنمایی ایشان انجام مطالعهای متفاوت و نوآورانه درباره شهر تبریز را مدّ نظر قرار دادم و باز به پیشنهاد ایشان، تئوری شهر ماکس وبر را نیز به عنوان چارچوب نظری کار انتخاب کردم. انتخاب تبریز هم به خاطر اهمیّت همهجانبه این شهر در تاریخ و جغرافیای آذربایجان و منطقه به ویژه برای ما آذربایجانیهاست. البته در عین جمعآوری اطّلاعات خام از منابع تاریخی و میکس آنها با یک نظریّه جامعهشناختی، یک نگاه انتقادی هم میتوانستم به اطّلاعات عرضه شده در منابع تاریخی بیاندازم، همانند همان نگاه انتقادی با لحن نیشداری که به سفرنامه اولیاء چلبی انداختم و به شکل یک مقاله در نشریه «غروب» منتشر شد؛ امّا بنا به ملاحظه شرایط، از آن صرف نظر کردم، همان طور که از ادامه تحصیل در مقطع دکترای تاریخ منصرف شدم و حکایتش تلخ است و طولانی. بنابراین هسته اصلی و اوّلیه این کتاب، پایاننامه فوق لیسانسم در دانشگاه تبریز بود که با حذف و اضافات و تغییراتی چند به صورت کتاب منتشر شد. البته منابع تاریخی ما به هیچ وجه مورد ارزیابی انتقادی قرار نگرفتهاند و اشکالات و ایرادات اساسی در آنها وجود دارد و تصفیه آنها از اطّلاعات نامعتبر امری عاجل و لازم است؛ امّا در کتاب تبریز صرفاً اطلاعات جمعآوری شده از این منابع را تحلیل نموده و در مقدّمه کتاب نیز تأکید کردهام که این کتاب با استناد صرف به منابع منقول تاریخی نوشته شده و در صورت زیر سوال رفتن این منابع، تحقیق و تحلیلهای صورت گرفته در کتاب من نیز زیر سوال خواهند رفت و نه تنها از این امر ابایی ندارم بلکه اگر فرصت و امکانش را داشته باشم، خودم در این کار مهم و لازم پیشقدم خواهم شد، چرا که به نظر من تاریخ تنها نقل وقایع نیست بلکه جستجوی ریشههای واقعی واقعیتهای موجود و جاری امروز است، بنابراین این منقولات باید به محک سنجههای دیگری نیز سنجیده شوند تا واقعیت تاریخ از میان این منقولات فراوان و آلوده به قصّه و افسانه و بعضاً جعل، آشکار شود.
با توجّه به تعدّد منابع درباره تاریخ تبریز چه انگیزهای باعث شد تا شما سراغ نگارش این کتاب بروید؟ منِ مخاطب چرا باید کتاب شما را بخوانم؟! چه نکات جدیدی دارد که قبلاً به آنها برنخوردهام؟
تعدّد منابع به خودی خود اهمیّت چندانی ندارد، بلکه مهم کیفیت منابع است. درباره تاریخ تبریز نیز کتب متعدّدی نوشته شده؛ امّا اوّلاً؛ اکثر مطلق آنها روایات منقول صرف بوده و در مطالعه تاریخ تحوّلات یک شهر (تبریز) از یک سطح مشخّص و نسبتاً «دایاز» (سطحی. من در زبان فارسی معادلی دقیق برای این کلمه زیبا نیافتم) پیشتر نرفتهاند. ثانیاً؛ هیچ کدام به ارزیابی و نقد بنیانی و جدّی مطالب و اطّلاعات موجود در منابع تاریخی نپرداختهاند. اکثر مطلق کتبی که درباره تاریخ تبریز نوشته شدهاند، فاقد مبانی نظری به ویژه در رابطه با جامعهشناسی شهر بوده و نیز صرفاً به نقل وقایع سیاسی تاریخ این شهر پرداختهاند. در این کتابها مطالب چندانی درباره تاریخ اجتماعی شهر وجود نداشته و چنان نوشته شدهاند که گویی حوادث تاریخی این شهر چیزی نبودهاند جز وقایع سیاسی. البته در برخی از این آثار به ویژه به خاطر اهمیّت و جایگاه اقتصادی-اجتماعی و سیاسی بازار تبریز مطالبی در رابطه با بازار و اقتصاد این شهر وجود دارد؛ امّا فاقد چارچوب و انسجام تئوریک هستند. تنها یک کتاب متفاوت درباره تاریخ تبریز وجود دارد، آن هم کتاب «تبریز شهرینین تاریخی اوْرتا عصرلرده»، اثر سیّدآقا عوناللهی است که با عنوان «تاریخ پانصدساله تبریز» توسّط محقّق ارجمند؛ جناب آقای پرویز زارع شاهمرسی به فارسی ترجمه شده است. عوناللهی استاد تاریخ در باکوی زمان استیلای شوروی بوده و همان طور که مطّلع هستید، مطالعات تاریخی در شوروی و آذربایجان دوره شورایی، تحت تأثیر مکتب تاریخنگاری چپ شوروی، هرچند ایدئولوژیک؛ امّا به هر حال از مبانی تئوریک و عمق نسبی برخوردار بوده و سطح آنها از تاریخنگاری روایی کلاسیک خیلی بالاتر است.
با توجّه به خلائی که در این موضوع احساس میکردم، سعی نمودم پژوهشی متفاوت و تا حدّ امکان جامع و مفید درباره تاریخ تبریز به انجام برسانم. پژوهشی که محدود به نقل روایات تکراری و صرفاً سیاسی شهر نبوده و بتواند به اعماق و ابعاد این شهر مهم تاریخی نفوذ کرده و موضوعات مورد مطالعه در رابطه با این شهر را در یک بستر و چارچوب نظری جامعهشناسانه تبیین و تحلیل کند. کتاب من برای کسانی که دنبال قهرمانان و داستانهای شیرین محیّرالعقول در تاریخاند، جذابیّت چندانی نخواهد داشت. این کتاب برای کسانی جذّاب خواهد بود که در جستجوی ابعاد و اعماق یک اجتماع شهری در تاریخاند و مطالعه تاریخ برایشان یک تفنّن و سرگرمی روشنفکرانه نیست بلکه یک دغدغه فکری و اجتماعی جدّی و سماجتآمیز است. شاید بخشی از مطالب موجود در کتاب من در منابع دیگر نیز آمده باشد؛ امّا من این اطّلاعات را نه به صورت روایات و منقولات خام بلکه در قالبی بسیار متفاوت آورده و از آنها به عنوان مواد اوّلیه یک تحلیل جامعهشناختی استفاده نموده و تا حدّ زیادی به جامعهشناسی تاریخی میل کردهام. بخشهایی از کتاب نیز به کلّی مباحثی تازه در رابطه با تاریخ یک شهر (تبریز) هستند، مانند بخش تاریخ حقوق و ساختار حقوقی-قضایی سرزمینهای اسلامی و ذیل آن؛ تبریز یا تاریخ تحوّلات اقتصادی یک شهر (تبریز). یک چنین موضوعاتی به هیچ وجه در مطالعات تاریخی ما موضوع توجّه و بحث نیستند. در عین وجود مطالب و مباحثی کاملاً نو و بدیع در این کتاب، سایر موضوعات و بخشها نیز کاملاً با ادبیّات و نگاهی متفاوت و در قالبی نو عرضه شدهاند و فکر میکنم این ویژگیها، به حدّ کافی مخاطب جدّی و دغدغهمندی چون حضرتعالی را به لزوم مطالعه این کتاب قانع بکند.
شما در کتابتان یک مقطع تاریخی طولانی را برای بررسی تاریخی انتخاب کردهاید، از دوره سلجوقی تا عصر مشروطه، با توجّه به ماهیت متفاوت تغییر و تحوّلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در این دورههای تاریخی طولانی شما چگونه سرنوشت شهر را در قالب یک خطّ سیر تاریخی واحد ترسیم کردهاید؟
یک جمله مشهور و منسوب به مارکس هست با این مضمون که؛ «جوامع آسیایی تاریخ ندارند». منظور مارکس از این جمله این است که دورهای تقریباً هزار و چندصد ساله در تاریخ سرزمینهای شرقی وجود دارد که ماهیت تاریخی-اجتماعی آن کاملاً یکسان است. به عبارتی؛ در این دوره طولانی، ماهیت ساختارها و مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یکی بوده و تحوّل بنیادین در آن راه نیافته است. یعنی بر خلاف آنچه که حضرتعالی فرمودید، ماهیت تغییرات در این دوره طولانی متفاوت نبوده و تغییری جز جابهجایی قدرتها و دولتها مشاهده نمیشود و حتّی این دولتهای پیدرپی و متعدّد، از ساختار سیاسی و مناسبات قدرت همسانی برخوردارند که مارکس از آن با عنوان استبداد شرقی و ماکس وبر با عنوان پاتریمونیالیسم یاد میکنند. با توجّه به همین وضعیّت تاریخی است که یک دوره تقریباً هزار ساله در یک مقطع تاریخی قرار میگیرد و این وضعیّت ایستا تنها با وقوع انقلاب مشروطه دگرگون شده و آن مقطع تاریخی طولانی پایان میگیرد؛ امّا جامعه ما در دوره صد و اندی ساله معاصر (از انقلاب مشروطه تا به امروز) چنان تغییرات و تحوّلات سریع و بنیادینی را تجربه کرده که این دوره کوتاه صد و اندی ساله را نمیتوان در یک مقطع تاریخی قرار داد. یعنی از نظر ما ملاک تقسیمات و کلاسبندی تاریخی، صرفاً کمیّت زمان نیست بلکه ماهیّت و کیفیّت تحوّلات است. البته در بحث آن دوره هزار و چندصد ساله (که با نگاهی کلاسیک آن را یک دوره و مقطع تاریخی در نظر میگیریم) نیز دیدگاههای جدیدی و مباحث بنیادینی در حال طرح شدن است که به احتمال زیاد فهم و برداشت تاریخی ما از آن مقطع و دوره طولانی را نیز به کلّی دگرگون خواهد کرد.
در ایران عموماً یکی از مدلهای مرسوم برای تاریخنگاری شهری الگوی شهر اسلامی است و شما در این کتاب این الگو را تا حدّی با یکی از الگوهای مطرح کلاسیک در جامعهشناسی شهر یعنی نظریّه وبر تلفیق کردهاید. کمی در مورد ویژگیهای این دو الگو و ویژگیهای آنها برای ما توضیح دهید.
البته نظریّه شهر اسلامی ابتدائاً ربطی به جغرافیای کشور ایران ندارد بلکه حاصل مطالعه شهرهای مسلماننشین قلمرو عثمانی، سرزمینهای عربی و به ویژه شهرهای عربی-اسلامی است. در ایران نیز این نظریّه در مطالعات شهرشناسی به کار گرفته شده و حتّی مدلی از شهر با عنوان شهر ایرانی-اسلامی نیز مورد بحث است؛ امّا شکلگیری شهرهای امروزی موجود در ایران بسیار متأخّرتر از شهرهای اسلامی مهمّی مانند فاس و قاهره و امثال آنهاست. در عین اینکه تشابهات موجود بین شهرهای اسلامی سرزمینهای ترکی و عربی با شهرهای ایران امروزی، حاصل فرهنگ مشترک اسلامی است، تفاوتهای موجود بین شهرهای ایران با شهرهای اسلامی سرزمینهای ترکی و عربی، ربطی به ایرانیّت ندارد و این تفاوتها عمدتاً حاصل تفاوت در جغرافیاست. اگر هم از یک خصوصیّات شهری ویژه با عنوان «شهر ایرانی» بحث شود، این خصوصیّات، بعد از استقرار حکومت پهلوی ظهور کرده و تقویت میشود. همچنین برخی از متخصّصین از «شهر ایرانی» دوران ماقبل اسلام یعنی دورههای هخامنشی و اشکانی و ساسانی بحث میکنند که هیچ محمل منطقی و مستند عینی و مادّی ندارد بلکه حاصل تئوریپردازیهای صرف، ملهم از ناسیونالیسم پارسی-ایرانی است؛ زیرا ما هیچ اثری از حتّی یک شهر دورههای هخامنشی و اشکانی و ساسانی نداریم و تمامی آثار باقی مانده اجتماعات شهری کهن، مربوط به عصر آهن است که بحثی است مجزّا و مفصّل. شهر اسلامی شهریست که فرهنگ اسلام اصلیترین عامل شکلگیری و هویّت آن است. در این دیدگاه، شهر بیش از هر چیز، یک اجتماع دینی-فرهنگی است. نظریّه شهر ماکس وبر هم یکی از مهمترین تئوریهای موجود در زمینه جامعهشناسی شهری به ویژه جامعهشناسی تاریخی شهر است. وبر به روش ویژه خود، مطالعه وسیعی با تأکید بر مفاهمه تاریخی، درباره تاریخ شهرهای مناطق مختلف جهان به ویژه اروپا انجام داده و از این مطالعه و مفاهمه عمیق یک «تیپ ایدهآل» (نمونه آرمانی) شهر را از دل تاریخ استخراج کرده و معتقد است که این نمونه آرمانی حائز ویژگیهایی است که یک شهر تمامعیار باید داشته باشد. این ویژگیها عبارتند از؛ داشتن مرکز اقتصاد شهری (بازار) دائمی با فضای کالبدی مشخّص، برخورداری از ساخلو و برج و بارو و دژ نظامی، برخورداری از دادگاه مستقل و بهرهمند از حدّاقل قوانین مستقل بومی و عرفی، وجود اتّحاد و همبستگی نسبی بین شهروندان، وجود حدّاقل استقلال اداری داخلی و قدرت اداره امور به وسیله کارگزاران و نخبگانی که برگزیده شهروندان باشند. حال ما میتوانیم تاریخ شهرهای مختلف را از منظر جامعهشناسی تاریخی مطالعه کرده و به محک این نمونه آرمانی بسنجیم و ببینیم شهر مورد مطالعه ما کدام یک از این ویژگیها را در طول تاریخ خود داشته یا کسب نموده؟ و یا از کدام یک بیبهره بوده است؟
البته من در کتابم این دو نظریّه را تلفیق نکردهام بلکه در ابتدای کتاب هر دو نظریّه را آورده و به طور خلاصه تشریح و تبیین نمودهام. به ویژه نظریّه شهر وبر را به زبانی همهفهمتر توضیح دادهام؛ زیرا کتاب وبر که با عنوان «شهر در گذر زمان» ترجمه شده، گذشته از صعوبت فهم اندیشه و دیدگاههای وبر، کیفیّت ترجمه کتاب نیز این صعوبت را دو چندان کرده است. پس از تبیین نظریّه شهر اسلامی و نظریّه شهر وبر، اختصاصاً وارد بحث تبریز شده و در هر یک از فصول کتاب، پنج ویژگی پیشگفته را درباره تبریز به بحث گذاشته و بر اساس دادههای تاریخی تحلیل نمودهام. البته به هیچ وجه به تحمیل فرضیهها، تئوری شهر وبر و این پنج مؤلّفه بر تبریز نکوشیده و به دنبال استنتاج نتایج مطلوب و پیشدادههای ذهنی از تاریخ نبودهام بلکه این مبانی نظری را صرفاً به عنوان یک زاویه دید و دستگاه تحلیل به کار گرفتهام و تنها به کشف واقعیّتها از خلال دادههای تاریخی کوشیدهام، هر چند اگر سایر ملاکهای شهرشناسی به ویژه شواهد عینی را نیز مدّ نظر قرار داده و به نگاه انتقادی به دادههای استخراج شده از منابع روایی تاریخ بپردازیم، احتمال دارد این نتایج حاصله در کتاب من نیز نیازمند جرح و تعدیل اساسی بشوند.
کتاب شما جزو معدود کتابهایی است که پلی میزند بین تاریخنگاری و جامعهشناسی و یک مطالعه بین رشتهای را رقم میزند؛ با توجّه به این مسئله، به نظر شما اهمیّت بینش و روشهای جامعهشناختی در مطالعات تاریخی چیست و چرا تا این حد این مهم در مطالعات تاریخی در ایران مورد غفلت قرار گرفته؟
تاریخ در جامعه و کشور ما هنوز به جایگاه واقعی یک دانش روشمند ارتقا نیافته و تنها یک ابزار تبلیغی سیاسی و ایدئولوژیک است. در گذشته، از دوران تمدّنهای کهن بینالنهرین گرفته تا همین اواخر، تاریخ تنها یک ابزار تبلیغی در دست قدرتمداران بوده است و به همین دلیل محتوای اصلی آن سرگذشت حاکمان و قدرتمندان بزرگ و کوچک بوده، همراه با مبالغات و اغراقهای بسیار. پس از ظهور رنسانس در اروپا و شکلگیری عقلانیّت مدرن، به ویژه ظهور مکتب اصحاب دایرهالمعارف در فرانسه، فهم اندیشمندان منادی عصر جدید از تاریخ، تغییر کرده و تلاشهای عمدهای برای تبدیل تاریخ به یک دانش صِرف صورت گرفت که چندان قرین موفقیت نبوده است. در عصر جدید اروپا، نوع و روایت جدیدی از تاریخ ظهور میکند که همانا تاریخ ایدئولوژیک است. اگر چه این بینش تاریخی و روش تاریخنگاری آن به کلّی با بینش و روش روایی کهن متفاوت است؛ امّا باز تاریخ یک دانش مستقل نیست بلکه ابزاریست برای ایدئولوژی و عرضه تصویری مطلوب از تاریخ آن گونه که برای هویتبخشی، توجیه و تحریک تودهها لازم است. در بین ایدئولوژیهای مختلفی که به مصادره به مطلوب تاریخ و سوءاستفاده از آن کوشیدهاند، ناسیونالیسم بیشترین سهم را دارد. ناسیونالیسمهای قومی-زبانی (مدل آلمانی) یا ارضی (مدل فرانسوی) به بازسازی یک تصویر تاریخی از اتنیک-ملّت یا ملّت-سرزمین کوشیده و چنان باور و اصرار دارند که ملّت-سرزمین آنها از هزاران سال پیش تا به امروز، به همین شکل امروزی وجود داشته و اگر نیز امروز این موجودیّت دچار خدشه و آسیب شده، باید احیا و بازسازی شود. جالب اینکه استعمار اروپایی در سرزمینهای مستعمراتی آسیا و آفریقا از جمله ایران، دقیقاً مدلی از این تاریخ و هویت تاریخی را برای دولت-ملّتهای جدیدالظهور برساخته تعریف کرده و در این راه از هیچ جعل و تحریفی فروگذار نکرده است. مدلی که تحمیل و تعمیم وضعیّت و مدل موجود و مطلوب استعمار بر تمامی تاریخ است تا مردمان و جوامع ساکن در این سرزمینها را به گردن نهادن به این وضعیّت ناعادلانه راضی و قانع کند. گفتمان و پارادیم تاریخی حاکم بر کشور ما، نمونهای بارز از این بینش تاریخی و روش تاریخنگاریست. تاریخ در ایران، دانش مطالعه سرگذشت واقعی مردمان ساکن در این کشور، به ویژه گروههای قومی مختلف و متنوّع نیست بلکه تصویریست برساخته از گذشتهای که نسبت آن با واقعیت، جای بحث است و ابزاری استعماریست برای ملّتسازی اجباری. پس طبیعی است که با چنین وضعیّتی، دپارتمانهای تاریخ دانشگاههای ما از روبهرو شدن با واقعیّتهای واقعی تاریخ به شدّت واهمه دارند و چنان محو و مسحور ایدئولوژی ناسیونالیسم پارسی-ایرانی و بت عیار برساخته آن از تاریخاند که در برابر هر انتقاد و نگاه ریویزیونسیتی (تجدید نظر طلبانه) به شدّت برآشفته میشوند. جالب اینکه کلیّت جریان روشنفکری ایران نیز شدیداً آلوده به این تعصّب به اصطلاح ملّی بوده و به شدّت از عقلانیّت و خرد و منطق گریزانند (در مقالهای با عنوان هویت و مدرنیته در ایران نوشته بودم؛ در اندیشه روشنفکران سکولار و ملّیگرای جهان سوّم، تاریخ جای دین را گرفته و تبدیل به مذهب اکثر روشنفکران جهان سوّم شده است). به همین دلیل است که تاب تحمّل هیچ انتقادی را ندارند و منتقدی همچون ناصر پورپیرار را با فحش و ناسزا بدرقه کردند. در برابر این پارادیم و گفتمان تاریخی حاکم، ناسیونالیسمهای غیرپارسی در ایران از جمله ناسیونالیسم ترکی-آذربایجانی نیز در حال طرح گفتمانهای جدید تاریخیاند. هر چند این پارادایمها به ویژه پارادایم تاریخنگری و تاریخنگاری ترکی-آذربایجانی که میتوان از آن با عنوان مکتب تاریخنگاری آذربایجان یاد کرد، موضعی کاملاً انتقادی نسبت به گفتمان حاکم تاریخی در ایران دارند و بسیاری از انقاداتشان نیز کاملاً بجا، معقول و قابل توجّه و تأمّل است؛ امّا بینش کلّی آنها نیز تحت تأثیر ایدئولوژی ناسیونالیسم است و از روششناسی خاصی به غیر از تاریخ ملّی قوممحور برخوردار نیستند، به ویژه اینکه اکثر کوشندگان و محقّقین فعّال در این عرصه، غیر متخصّصین ملّیگرا بوده و نگاهی سادهانگارانه به تاریخ دارند. حتّی برخی از آنها به سبب آلودگی شدید تاریخنگاری پارسی-ایرانی و متخصّصین تاریخ شاغل در گروههای تاریخ دانشگاههای ایران به تعصّبات کور قومی و ایدئولوژی پان ایرانیسم، با یک نگاه رادیکال، تخصّص در تاریخ را به سخره میگیرند و ابزاری برای فریب ملّتهای محکوم میدانند، در حالی که خودشان هم از نظر بینش تاریخی و روششناسی، شباهت زیادی به همین گفتمان حاکم دارند. البته در مکتب تاریخنگاری آذربایجان، جعل و دروغ آن چنان که در تاریخنگاری مکتب پان ایرانیسم وجود دارد، به هیچ وجه مشاهده نمیشود و عقلانیّت، خردباوری و تساهل و تسامح فکری جایگاه ویژه دارد؛ امّا از نظر بینش تاریخی و روش تاریخنگاری شباهتهای عمده بین این دو مکتب وجود دارد، با این تفاوت که در تاریخنگاری پان ایرانیستی، تمامی مبانی فکری و تئوریک، از آن شرقشناسی غربی است؛ امّا تاریخنگاری مکتب آذربایجان متأثّر از تاریخنگاری مکتب شوروی است که به تئوریهای اِتنوگِنِز (قومزایی) منتقد پان آریانیسم اروپایی متّکی است. البته با تمامی انتقاداتی که به این مکاتب تاریخنگاری وارد است، تحقیقات و آثار مهم و قابل توجّهی نیز در هر دو مکتب، به ویژه مکتب آذربایجان وجود دارند، هر چند در سایه این گفتمانهای کلان قرار گرفته و چندان مطرح نشدهاند. همچنین در عین سیطره این پارادیمهای کلان تاریخی، تحقیقات مستقلی خارج از حیطه این گفتمانها به انجام رسیده که بسیار قابل توجّه و تأمّلاند. به عنوان مثال؛ کتاب «گذشته چراغ راه آینده است» یا «موانع تکامل بورژوازی ملّی در دوره قاجار» اثر احمد اشرف و آثار متعدّد دیگر که به سبب سیطره گفتمان حاکم، آن طور که باید و شاید شناخته نشده و مورد توجّه قرار نگرفتهاند. در کنار این پارادایمهای کلان و تحقیقات مستقل غیر ایدئولوژیک، یک سبک تاریخنگاری پوپولیستی محلّی نیز در تمامی مناطق ایران، به ویژه آذربایجان وجود دارد که بیشتر یک تفنّن روشنفکرانه است در میان تحصیلکردگان، نویسندگان و علاقهمندان به تاریخی که تعلّقات محلّی دارند. البته این ارزیابی به معنای بیارزش یا غیر مفید دانستن این سبک و آثار منتسب به آن نیست و این سبک تاریخنگاری به ویژه از جهت فراهم کردن اطّلاعات عمومی و اوّلیه برای مطالعات تاریخی منطقهای بسیار مفیدند.
فکر میکنم با این توضیح نسبتاً طولانی خودتان متوجّه شدید که چرا تاریخنگاریهای ما فاقد مبانی تئوریک و به ویژه نگرش جامعهشناختی است. فهم تاریخی ما بر اثر عوامل پیشگفته، یا قصّهوار و اسطورهایست یا ایدئولوژیک و نگاه ابزاری به تاریخ. طبیعی است که در چنین وضعیّتی، جواب درستی به سوال بنیانی «تاریخ چیست؟» نداریم. به نظر من ما هنوز واقعاً نمیدانیم تاریخ چیست؟ و به چه کار میآید؟ و چرا باید تاریخ بخوانیم و تاریخ بنویسیم؟ از نظر من همان گونه که در مطالعه هر مسئلهای در ارتباط با جامعه امروز به دانشهای مختلف و بیش از همه به دانش جامعهشناسی نیازمندیم، در مطالعه تاریخ نیز به همین دانشها و بیش از همه به جامعهشناسی نیازمندیم. رفتن به سراغ تاریخ بدون دانشهای مکمّل به ویژه روشهای جامعهشناختی، به مثابه رفتن به اتاق عمل بدون ابزار جرّاحی است. همان طور که جرّاح بدون ابزار نمیتواند مشکل بیمار را درست تشخیص داده و جرّاحی و رفع کند، تاریخنگاری بدون استمداد از سنجهها و دانشهای مکمّل، به قصّهبافی میانجامد. به عنوان مثال ادّعا میشود که در هجوم لشکر چنگیزخان به نیشابور، یک میلیون نفر کشته شدند و هزاران بلکه میلیونها نفر نیز این ادّعا را باور میکنند؛ امّا در اینجا دانشهای مکمّلی مانند جغرافیا، جمعیّتشناسی و باستانشناسی به کمک تاریخ میآیند و میتوانند به راحتی واهی بودن این ادّعا را اثبات کنند. هر چند در همه مسائل و موضوعات تاریخی، اثبات به این راحتی ممکن نیست؛ امّا حدّاقلش این است که نقد و ارزیابی معقول صورت گرفته و میتوان چند قدم بیشتر به واقعیت تاریخ نزدیک شد.
اصلیترین محورهای انتقادات شما به مطالعات تاریخی در ایران و آذربایجان چیست؟
فکر میکنم عمده جواب این سوال را در سوال قبلی دادم. امّا به طور خلاصه تأکید میکنم که نگاه غیر تخصّصی، پوپولیستی، ابزاری و ایدئولوژیک به تاریخ و مصادره به مطلوب آن، مهمترین مشکل ما در بحث تاریخ است. شرقشناسی نیز از این نقطهضعفهای ما بهره گرفته و برساخته نامعقولی را با عنوان تاریخ به خورد ما داده است.
این نوع نگرش تاریخی، فهم ما از تاریخ را دچار نقایص و اشکالات عمده میکند و سرانجام، ما در مطالعات تاریخی نه تنها به واقعیتهای تاریخی نزدیک نمیشویم بلکه تصوّری ساختگی و پیشداورانه از تاریخ داشته و تصویری برساخته از آن عرضه میکنیم که مسبّب انحرافات فکری و اجتماعی بزرگی میشود. این نوع تاریخنگری و تاریخنگاری، به جای تجهیز ما به یک فهم درست تاریخی و قدرت درک واقعبینانه شرایط و مسائل امروز – که طبیعتاً حاصل یک روند تاریخیاند – و کمک به ما برای نگاه به آینده و برنامهریزی برای آن، همواره ما را در توهّم و خلسه گذشتههای دور طلایی غرق میکند و بیدلیل نیست که تمامی ملّتهای نوظهور شرق میانه، به جای نگاه به آینده، همواره در گذشتههای خیالی گیر کرده و راهی معقول به آینده نمییابند؛ زیرا به آنها آموختهاند که به جای آینده، به گذشته بنگرند! و این چیزی نیست جز ارتجاعی مدرننما و مهلک. دانش تاریخ به معنای واقعی کلمه باید چراغی فرا راه آینده باشد نه لحافی از گذشته برای پوشاندن عریانیهای امروز. مورّخ باید با جسارت تمام با عریانیها و کمبودهای جامعه خویش رو در رو شده و چشم مردم خود را به آنها بگشاید و ریشه این عریانیها و نقصها را در گذشته بجوید تا مگر راهی برای رفع آنها بیابد. در نظر من، تاریخ داروی تلخ بیداریست نه شربت شیرین خلسه و تخدیر. گذشتهپرستی و تاریخیگری، خصوصیّت جوامعی است که از قافله تمدّن جدید عقب مانده و در گیرودار ملّت شدن هستند (در جامعهشناسی به این نوع از جوامع؛ ملل در آستانه گفته میشود). این جوامع احساس رنج دردناکی از وضعیّت نامطلوب خود دارند و روح آسیب دیده خود را با خلسه تواریخ ملّی التیام میبخشند. این نگاه تاریخی، به مثابه یک مسکّن عمل میکند و تأثیری جز تسکین موقّت، فرار از واقعیتها و به تأخیر انداختن آغاز راه سخت اصلاح ندارد. تا زمانی که ما جرأت رویارویی با وجود پتیاره و اندام ناساز خود را نداشته باشیم، امید هیچ اصلاحی نمیرود. به همین جهت تاریخ در جوامعی مانند جامعه ما آئینهای دو رویه است. در یک روی آن میتوان تصویری خیالی از خود دید و رنج این ناسازی و پتیارگی را در سایه آن تصویر خیالی زیبا فراموش کرد؛ امّا در روی دیگر آن میتوان تصویر واقعی خود را دید با همه ناسازیها و پتیارگیهایش! و به اصلاح آن کوشید. اگر جرأت نگاه در این روی دوّم را داشته باشیم، بیتردید امید اصلاح و یافتن راهی کارساز به آینده وجود دارد؛ امّا اگر از بیم رویارویی با واقعیّت تلخ خویش، همواره چشم در روی اوّل داشته باشیم، چیزی جز خلسه و تخدیر و به تأخیر انداختن اصلاح، نتیجهای حاصل نخواهیم کرد. البته هیچ تردیدی ندارم که همه جوامع دیر یا زود با واقعیت خویش در آئینه تاریخ رو در رو میشوند و خواهند شد و این نقطه آغاز حرکت به آینده است. تاریخنگری و تاریخنگاری ایدئولوژیک مکتب پان ایرانیسم تماماً از نوع اوّل بوده و هست. برای یک جامعه نیمهبدوی پر از ناسازیها و پتیارگیها، تصویری ساختگی در آئینه تاریخ ساخته و جامعه را در این تصویر خیالی هیپنوتیزه کرده است؛ امّا اکنون این تصاویر در حال فرو ریختن هستند و جامعه ما راه نجاتی جز تحمّل درد و رنج رویارویی با چهره و اندام واقعی خود ندارد. به نظر من امروز یکی از مهمترین رسالتهای مورّخ به معنای واقعی کلمه در جامعه ما این است که به تفهیم خیالی بودن این تصاویر به ما بکوشد تا ما و جامعه ما را از این خلسه و هیپنوتیزم بیدار کرده و سپس آن روی دوّم آئینه تاریخ را رو به رویمان بنهد تا مگر خویشتن خویش را در آن دیده و به اصلاح خویش بکوشیم. البته بیم و نگرانی اصلی من این است که ما جای آن تصاویر و تصوّرات خیالی فروریخته را با تصاویر و تصوّرات برساخته جدید پر کنیم. یعنی جای تاریخ تصوّری، برساخته و در حال فروریختن پان ایرانیستی را با یک تاریخ ایدئولوژیک دیگر پر کنیم. گزینه پیش رو ناسیونالیسم ترکی-آذربایجانی است و تاریخنگری و تاریخنگاری ملّیگرایانه تحت تأثیر این ناسیونالیسم. با جایگزین شدن ناسیونالیسم ترکی-آذربایجانی به جای ناسیونالیسم پارسی-ایرانی، بت عیار تاریخ میتواند لباس این ایدئولوژی جدید را پوشیده و ما را همچنان مسحور خویش کند. این تهدید و تهلکه بزرگی است که امیدوارم آذربایجان و آذربایجانی در دام آن نیفتد و البته با توجّه به آگاهی ما از سرگذشت و تجربه شکستخورده پروژه تاریخ پان ایرانیستی ایران و نیز واقعبینی، خردباوری و عقلانیّتی که ریشههای تاریخی در آذربایجان به ویژه تبریز دارد، بعید هم میدانم در یک چنین دامی بیافتیم. با در نظر گرفتن همین تهدید است که در بحث نقد تاریخ پان ایرانیستی ایران، بیش از نقد صِرف دادهها، نیازمند نقد بینش تاریخی و روششناسی به کار رفته در آن هستیم.
دلیل اصلی افول جایگاه تاریخی تبریز و آذربایجان در تاریخ معاصر ایران را چه میدانید؟
همه ما میدانیم که تبریز دوره قاجار مهمترین و ثروتمندترین شهر ممالک محروسه قاجار و آغازگر تحوّلات بزرگ و جدید تاریخ معاصر ماست. تبریز بنا به جایگاه و موقعیّت تاریخی و جغرافیاییاش، اوّلین مرکز تجدّد در ممالک محروسه قاجار بوده است. این مرکزیّت نیز بیش و پیش از هر چیز حاصل موقعیّت جغرافیایی و هویت تاریخی این شهر بوده است. همان طور که تمامی مسائل و تحوّلات تاریخی آذربایجان در ارتباط با قفقاز جنوبی، آناتولی و آسیای صغیر بوده، در دوره قاجار نیز این ارتباط و تعامل تاریخی با قوّت تمام جریان دارد و ابعاد جدید اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیز میگیرد. تبریز دوره قاجار مرکز اقتصادی بزرگی است که این مرکزیّت اقتصادی حاصل ارتباط با سرزمینهای قفقاز، روسیه و عثمانی در درجه اوّل و ممالک اروپایی در درجه دوّم است. این ارتباط تنها به اقتصاد و تجارت محدود نبوده و تبریز در ارتباط دائم و متقابل با شهرهای مهمّی از جمله باکو و استانبول، به مهد تجدّد در ممالک محروسه تبدیل میشود. بیتردید تبریز در مجموعه این تحوّلات، کاملاً تحت تأثیر جریان و جنبش بزرگ «جدیدچیلیک» (جدیدیّه) بوده است که برای اوّلین بار توسّط روشنفکران تاتار آغاز شد و در اندک مدّتی از تاتارستان تا مصر را درنوردید و باکو و استانبول و تبریز به مهمترین مراکز این جنبش بزرگ تبدیل شدند. نیز قرابت هویت و همزبانی آذربایجانیان به ویژه تبریزیها با اکثریّت ترک قفقاز و عثمانی، عامل تقویت کننده مهمّی در این جریان تاریخی بوده است. نتیجه تمامی این زمینهها و عوامل، ظهور یک جامعه شهری با پیشقراولی یک طبقه بورژوای نوگرا و مکتب تجدّد تبریز بود. مکتب تجدّد و نهضت مشروطه تبریز به کلّی متفاوت از مشروطه تهران است و به همین جهت به نظر من با اشغال تبریز به دست روسها و استقرار مشروطه در تهران به مدیریت «دولت بختیاریها»، مکتب تجدّد و نهضت مشروطه تبریز شکست خورد و این اشغال و شکست، آغاز افول تبریز بود. مشروطهای که در تهران برقرار شد تفاوتهای عمدهای با آرمانهای تبریز داشت و یکی از مهمترین عوامل اختلافات بین مشروطهچیها در دوره دوّم مشروطه، همین مسئله است که بحث مفصّلی است. به هر حال پس از احیا و استقرار مشروطه در تهران، آذربایجانیها و تبریزیها حذف شدند و یا در حاشیه قرار گرفتند (ماجرای پارک اتابک یکی از مهمترین نقاط عطف این حذف است) و تبریز هم که به اشغال روسها درآمده بود، سرکوب و خاموش شد. وقوع جنگ جهانی اوّل و درگیری ناخواسته آذربایجان در این جنگ و فجایع جیلولوق ضربه دیگری بود که بر پیکر خسته آذربایجان و تبریز فرود آمد و نیز اختلال همهجانبه به ویژه بحران اقتصادی و قحط و غلای متعاقب آن. جالب اینکه در تمامی این بحرانها، تهران دغدغهای جز حفظ استیلا و تمرکز سیاسی نداشت. قیام شیخ محمد خیابانی اقدامی بود در اعتراض به چنین وضعیّتی و سرکوبی آن ضربهای دیگر. تغییر جهت جریان روشنفکری ایران به زعامت آذربایجانیها و تبریزیها (توجّه داشته باشید که اکثر اعضای حلقه برلین به عنوان تئوریسینهای تمرکز مدرن، آذربایجانی و تبریزی و اکثراً از کوشندگان و مجاهدین انقلاب مشروطه بودند) از مشروطهخواهی و دموکراسی به تمرکز مدرن، دلالتی مهم بر این قهقراست. نهایتاً با استقرار حکومت رضاخان و سانترالیسم تام و تمام سیاسی، اقتصادی، فکری، فرهنگی و هویتی در تهران، آذربایجان و تبریز تماماً و از هر نظر در حاشیه کامل قرار گرفتند و بسته شدن مرزها از سوی شوروری و حکومت رضاخان و محدود شدن روابط با ترکیه آتاتورک، شاهرگ اقتصادی ما را قطع کرد و تبریز و آذربایجان همواره به عنوان یک قوّه پتانسیل خطرناک تلقّی شده و نصیبی جز تضییق و سرکوب نیافت. فاشیسم پارسی-ایرانی حاکم در دوره پهلوی موضعی بسیار خصمانه نسبت به آذربایجان و تبریز داشت. تبریز؛ مهمترین شهر ایران، مرکز هویت ترکی-آذربایجانی بود. هویتی که جریان روشنفکری و حکومت تهران، آن را دشمن میدانست و خطر زرد مینامید! تبریز نماد هویت و حکومت قاجار بود، هویت و حکومتی که یادآور غصب غیرقانونی حکومت توسّط رضاخان بود. تبریز سنگر تاریخی آزادیخواهی بود، پدیدهای که برای حکومت پهلوی غیرقابل تحمّل بود. بنابراین حکومت پهلوی سیاستی جز سرکوب و حذف و تضعیف در قبال آذربایجان و تبریز نداشت و در این راستا از هیچ اقدامی دریغ نکرد، از در هم کوبیدن عمارات و بناهای قاجاری گرفته تا قتل¬عام و نسلکشی علنی به بهانه سرکوب فرقه دموکرات! در عین اعمال این سیاستهای حذف و تضعیف، یک نسلکشی فکری-فرهنگی دائمی هم وجود دارد. یعنی به هر بهانهای متفکّرین و نخبگان آذربایجانی و تبریزی به انحاء مختلف، از مهاجرت ناگزیر و تبعید گرفته تا اعدام حذف شدهاند، آن هم نه یک نفر، نه دو نفر، بلکه صدها و در مقاطعی مانند هجوم ارتش شاهنشاهی در سال ۱۳۲۵ به آذربایجان، هزاران نفر! و این مسئله نیز تأثیر منفی عمیقی بر آذربایجان به ویژه تبریز داشته است.
همچنین در اثنای تمامی این مقطع تاریخی و بر اثر عوامل پیشگفته، یک جریان مهاجرت دائمی وجود دارد از تبریز به تهران که آذربایجان و تبریز را به ویژه از نخبگان علمی، سیاسی و اقتصادی، سرمایهها و سرمایهداران خالی میکند. تبریز دوره قاجار قطب جذب سرمایه و جمعیت مهاجر است؛ امّا تبریز دوره پهلوی قطب دفع سرمایه و جمعیت مهاجر. علاوه بر این موج عظیم و دائمی مهاجرت برونمنطقهای که آذربایجان و تبریز را از سرمایههای مادّی و اجتماعی و نخبگان فکری، فرهنگی، سیاسی، علمی و اقتصادی خالی میکند، یک موج مهاجرت درونمنطقهای نیز به ویژه بر اثر اجرای دو برنامه کاملاً غیراصولی و سیاسی «تخته قاپی» (اسکان اجباری عشایر کوچرو) و «اصلاحات ارضی» ایجاد میشود که حاصل آن هجوم جمعیتهای غیرشهری به شهرها از جمله تبریز و شکلگیری شهرهای خلقالسّاعه و خالی از هر گونه ویژگی شهریست. این پدیده نیز فرهنگ شهرنشینی و هویت شهری شهرها از جمله تبریز را به شدّت تحت تأثیر قرار میدهد و عاملی مهم بوده در جهت تضعیف جامعه شهری تبریز.
در پایان ضمن تشکّر از شما کمی هم در مورد پروژههایی که در دست انجام دارید برای ما بگویید
دغدغه اصلی من در بحث تاریخ همین مسائلی است که سوالهایش را شما ماهرانه طرح کردهاید و من هم تا حدّ توان به آنها جواب دادم، هر چند میدانم این جوابها باید در یک بافت و زمینه منسجم تئوریک قرار گرفته و اصطلاحاً جمع و جورتر عرضه شوند. سالهاست که در نوشتن حتّی کوچکترین مطلب و یادداشتی با موضوع تاریخ، این دغدغهها را مدّ نظر دارم. پروژه اصلی که در حال حاضر به آن مشغول هستم، پژوهشی است درباره تمدّنهای جغرافیای واحد فرهنگی بین سه دریاچه (دریاچههای گؤیجه گؤل، وان و اورمیه) و در رأس آن آذربایجان، از ابتدا تا پایان عصر آهن که به زودی به شکل یک کتاب نسبتاً مفصّل منتشر خواهد شد. در کنار این پروژه اصلی، مباحثات و مناظرات فکری و تاریخی، نوشتن یادداشتهای کوتاه و مقالات تاریخی و نقدهایی درباره تاریخ هم همواره بخشی از کارم بوده و هست. ترجمههایی نیز از ترکی دوره عثمانی و ترکی جدید ترکیه به فارسی دارم که امیدوارم فرصت ویرایش و انتشار آنها را بیابم، از جمله ترجمه کتاب مجموعه مقالات «ایران تورکلری» اثر محمّدامین رسولزاده به افزوده و انضمام چند مقاله دیگر از این متفکّر و سیاستمدار بزرگ با همکاری دوست عزیزم جناب آقای عیوض بیات و ترجمه مقاله طولانی و بسیار مهم «اوچ طرز سیاست»؛ اثر یوسف آغچورا همراه با نقدهایی که در زمان انتشار (۱۹۰۱ م.) بر آن نوشته شده، از ترکی دوره عثمانی به فارسی و چندین ترجمه کوچک دیگر.
همچنین علاقه قلبی وصفناپذیری به زبان مادریام (زبان ترکی)، ادبیات آن و ترکینویسی داشته و در این زمینه نیز کوششهایی مینمایم. از جمله همکاری با پروژه بسیار ارزشمند جمعآوری لغات ترکی محلّی متعلّق به مناطق مختلف ترکنشین ایران (ایران تورکلرینین یئرَل سؤزلر توْپلاما پروژهسی) که به همّت فولکلورپژوه ارجمند؛ جناب آقای صرّافی و مؤسّسه «ائل بیلیمی» آغاز شده و انتشار مقالهای با عنوان «زنگان¬ین زؤیرون کندینده قوللانیلماقدا و یا قوللانیلماقدان دوشمکده اوْلان یئرَل سؤزلر» (لغات و کلمات محلّی در حال استفاده یا در حال فراموشی در روستای سهرین زنجان) که در نشریّه پژوهشی و فرهنگیKültür Evreni (در آنکارا) منتشر شده. یادداشتها و مقالات ریز و درشتی هم همواره در نشریّات، سایتها و فضای مجازی از قلم الکن این درویش به زبان فارسی و یا ترکی منتشر شده و میشود. امیدوارم که با این کوششها کمکی به گشودن گرهی از هزاران گره افتاده بر کارمان کرده باشم. از شما نیز به سبب اختصاص وقت و انرژی فکری ارزشمند خود برای تنظیم این مصاحبه و شنیدن جوابهای من که واقعاً نمیدانم چه قدر مفید به فایده خواهد بود، ممنون و متشکّرم.