یاز اکو؛ پریسا رضاپور – گمان میکنم خوانندگان این سطور با من هم عقیده باشند که نمایش “ایران خانم” نمایشی است عالی که تماشای آن لذتی به یادماندنی برای مخاطب به بار میآورد؛ و نیز گمان نمیکنم والایی جنبههای هنری و تکنیکی آن چندان مورد چون و چرا باشد، مگر از منظر استانداردهای سختگیرانه.
داستان بر مدار شخصیتی است تاریخی به نام ایران تیمورتاش، که برای اهل تاریخ شناخته شده است. نمایش از زبان این شخصیت تاریخی دردهای ریشهدار این سرزمین را فریاد میزند.
محتوای اجتماعی و سیاسی و انتقادی آن نیز تا حد زیادی به اصطلاح «آبی است بر آتش دل» مردمان: تعریض به چرخهی تکرار شوندهی فساد سیاسی در ایران، رویههای ریشهدار چند صد ساله، توسل به بهانهای به نام «مامور و معذور بودن» و نهایتاً نالیدن از بیتفاوتی عامه.
سخن من در این یادداشت بر سر نالیدن از بیتفاوتی عامه است، نالیدنی بهجا و در خور توجه، خصیصهای بسیار مذموم که بخش اعظم وضعیت نابسامان ما، محصول آن است.
اما وقتی کمی دقیقتر به ماجرا مینگریم متوجه میشویم که این نالیدن در نهایت بر ضد خود عمل میکند، چون جامعه به مرور در اثر تکرار چنین نالیدنی، به بیتفاوتی میرسد.
به تعبیر دیگر، اکنون در جامعهی ایران از بس که روشنفکران و روزنامهنگاران و فیلمسازان و نویسندگان و متفکران از بیتفاوتی عامه نالیدهاند و فریاد سردادهاند، جامعه در مقابل این اعتراض به بیتفاوتی، بیتفاوت شده است. دلیل آن به روانشناسی جمعی بشر بازمیگردد: «بیتفاوتی نتیجهی طبیعی تکرار است».
مقصود نگارنده این نیست که چنین فریاد و اعتراضی بیفایده و مذموم است، بلکه این است که در عمل، اثر و کارآیی خود را از دست داده است، البته به جز یک کارآیی: تسلیبخشی جمعی. بهخصوص زمانی که چنین اعتراض و فریادی با چاشنی طنز و گاهی مطایبههای جنسی آمیخته میشود، تسلیبخشی آن دوچندان میشود.