و هیچچیز به همانجا ختم نشد و آن چه خیال میکردیم چندماهی مهمان پر دردسر ماست، یک سال تمام لنگر خود را بر روزگارمان انداخت و هنوز هم پای رفتن ندارد. آمد، جا خوش کرد و داسش چنان اطرافیان را درو کرد که حتی فرصت عزا هم پیدا نکردیم.
از همان روزهای ابتدایی شیوع کرونا اهالی ادبیات و جامعهشناسان وضعیت کشور را به فضای رمان «طاعون» کامو شباهت دادند با این تفاوت که فضای طاعون فضایی بود که در آن اعتقاد، بر پایۀ خوشبختی همهگان بود و خوشبخت بودن در سطحی اجتماعی معنا پیدا میکرد. اپیدمی و سپس پاندمی کرونا ارزشها و ضدارزشهای بسیاری را در جامعۀ فرهنگی و مدیریتی کشور و شهر ما عیان ساخت و این شاید بزرگترین دستاورد کرونا بود. وصلۀ مردهپرستی دیگر به هیچکدامام نمیچسبید چون دیگر حتی برای قدردانی پس از مرگ نیز امکانی وجود نداشت. چه بسیار بزرگانی که بر اثر ابتلا چشم از جهان فروبستند اما حتی از بدرقۀ نزدیکترینهایشان محروم ماندند. چه بسیار که اگر به هر دلیلی میآرمیدند تا مدتها در این شهر گرامی داشته میشدند و در مراسمهای یادبود از صفات والایشان سخن گفته میشد. کرونا علاوه بر به دوش کشیدن مسئولیت اجتماعی، علاوه بر انزوا، علاوه بر نفس کشیدن بدون هوای تازه، علاوه بر ترس و هزار چیز دیگر، سکوت و گریه کردن در دل را به ما آموخت. تسلیم ناگزیر در برابر رفتنها.
در این ۳۶۵ روز دیوانهواری که گذشت، بسیاری از هموطنان و همشهریان ما پا از دنیا برکشیدند اما گویی مرگ نیز درجهبندی دارد و وقتی خادمان به مردم را در حین خدمت انتخاب میکند، دردناکتر جلوه میکند. دردناک به نظر میرسد اما گویی آدم را سبک میکند، سبکِ سنگین. غمی همراه با حسادت که: چه مرگ جانانهای!
آتشپادی رسالت اول و آخرش بود
خبر درگذشت محمد قلیزاده، مدیرعامل سازمان آتشنشانی و خدمات ایمنی شهرداری تبریز بر اثر ابتلا به کرونا بار دیگر که به یادمان آورد که “انسان بودن تجسد وظیفه است”. او که در اطفاء حریق بازار تبریز نقش محوری و کلیدی ایفا کرده بود، با شروع اپیدمی کرونا، میز و مدیریت را کنار گذاشت و در ضدعفونی معابر شهر شخصاً در صحنه حاضر شد. از آن جایی که عشق به میهن و هممیهن پیش از این نیز ردپایش را بر جسم او گذاشته بود، در آستانۀ تحویل سال ۹۹ دنیا را وداع گفت.
خسروی تئاتر تبریز بود
خسرو پایاب را همه با متانت و صبوریاش میشناختند. بازیگری آرام و بیادعا که با استعداد ذاتیاش در بازیگری چنان بر جا نقشهای مختلف خود مینشست که باورش میکردی. هنر سینما و تئاتر تبریز هنوز خیلی کارها با او داشت. هنوز خیلی نقشها هستند که خسرویشان را کم دارند، اما چه میشود کرد که کرونا بهانۀ خوبی به دست مرگ داده است تا عزیزترینهایمان را آسان با خود ببرد.
ادبی که فدای مدیریت نشد
محمد محمدپور از معدود مدیرانی بود که هیچ میز و هیچ سمتی، همراهی و ادبش را از او نگرفت. همواره پاسخگو بود. برای فرهنگ و هنر استان تلاش کرد و اپیدمی نیز مانعی بر راه این تلاشها نشد. همین بود که او نیز زخمی به زخمهای یادگاریاش از دوران جنگ افزوده شد و با تنی خسته دست از زندگی کشید.
سوگند یاد کردند و تا آخر ایستادند
دکتر عبدالرسول نائبی، دکتر مهران عبداللهی، دکتر مرضیه روشندل، دکتر وحید یحیوی، دکتر میرعباس هاشمی، دکتر حسن پورعجم، دکتر وحید رزمگیری، دکتر مسعود پورفرهاد، دکتر میکائیل پورمحبت (معاون درمان بهداری سپاه عاشورا)، پرستاران و کادر درمان حمید فخیمی، فرزاد نامی، اکبر امیریان، نصرت میرزائی، فرناز کیهان، فهیمه برینکار ایشان همه سوگند یاد کرده بودند که «نهایت تلاش و تخصص در جهت کمک به بیماران و جلوگیری از آسیب آنها به کار گرفته شود…» تا پای جان بر سوگند خود استوار ماندند. نه مرخصی گرفتند و نه دورکاری برایشان معنایی داشت. استراحت نکردند و راهروهای مراکز درمانی روی زمین دقیقهای سر به دیوار تکیه دادند تا نیرویی دوباره برای خدمت بگیرند. از پا ننشستند و در نهایت آرامش ابدی نصیب روزهای سختشان شد. چه میشود گفت در برابر این همه ایثار و فداکاری؟
امروز که این سطور نگاشته میشود، خبر شهادت دکتر عباس کلامی نیز رسید. امید که آخرین باشد.
سفری بیبازگشت، بدون خداحافظی
بیشتر از یک سال از شروع پاندمی کرونا میگذرد و تبریز داغ فقدان بسیاری از شهروندان خود را بر سینه دارد. محمدرضا سیابانی (مدیرکل سابق فنی و حرفهای)، حبیب شریفیان (معاون اداره کل جهاد کشاورزی)، اسد گلزاری (سرپرست سابق تیم ماشینسازی)، جواد بشارتی (مدیر سابق روابط عمومی آب و فاضلاب استان)، حسن خاکستری (از مدیران اسبق شهرداری تبریز)، یوسف اصغری (رئیس حراست دانشگاه نبیاکرم (ص) تبریز)، محمد دادگر (مدیر اسبق سازمان اتوبوسرانی)، ایرج نوبخت (مترجم)، هادی خسروشاهی (مورخ و مؤلف) و بسیار کسان دیگری که دستی بر خدمت به مردم شهر و استان و کشور خود داشتند در این سال منحوس از جمع ما رفتند و سفر بی بازگشتشان چنان غریبانه بود که در آستانۀ سال جدیدی که نقطۀ پایان سالهای هزار و سیصد است دیگر خیلیها را در کنار خود نداریم و کاری از دستمان برنمیآید جز اینکه بگوییم: روحشان شاد…
……………………