به گزارش یازاکو، از همین منظر، نقدهای فنی و تکنیکی به نمایش اگرچه ضروری است، اما نباید ما را از امر اصلی دور کند، مسئله نه فرم که فوران آن زبانی بود که هنوز زنده است، زبانی که از میان قرنها عبور کرده و خود را به امروز رسانده است. هنر اصیل همیشه از همین زخمهای کهنه تغذیه میکند، زخمی که برای فروش باز نمیشود، بلکه برای فهمیدن، برای ترمیم، برای اینکه بفهمیم چه چیز از ما ربوده شده و چگونه باید پسگرفته شود.
داستان از جایی آغاز شد که رقص آذربایجانی غیرفرهنگی تعریف شد و سخنگفتن به زبان خانه، نیازمند مجوز مضاعف. این لغزشها فردی نیستند، اجزای همان هندسه فرهنگیاند که در آن تنوع فرهنگی، نه سرمایه و دارایی، بلکه هشدار و تهدید تلقی میشود. هر بار که این سیاست بازتولید میشود، نتیجهاش یکی است، واکنش جامعهای که نمیپذیرد هویتاش به حاشیه رانده شود.
اما وقایع همین روزهای اخیر نشان دادند که سیاست یکسان سازی فرهنگی دیگر خریداری ندارد. استقبال خیرهکننده مردم از بخشهای فولکلوریک کوراوغلو، از عاشیقی تا رقص، آن هم در همان سالن خاوران، نشانه سادهای نبود. رکوردشکنی تماشاگران، حضور ترکمنها در کنار آذربایجانیها، تشویقهای ممتد، همه یک چیز را فریاد میزدند، رقص و زبان و روایت، فقط عناصر هنری نیستند قطعات پراکنده یک هویتاند که وقتی کنار هم مینشینند، تصویر یک فرهنگ زنده و پرریشه را کامل میکنند.
در چنین زمینهای، کوراوغلو معنایی فراتر از یک اسطوره پیدا میکند. او در روایت امروزیناش، قهرمانی نیست در دور دست و در گرد و غبار، بلکه بیش از آنکه بازخوانی یک افسانه باشد، بازتاب نسلی است که میان سانسور و سکوت گرفتار شده اما هر بار روزنهای پیدا کرد، چراغ حافظه را روشن نگه داشت. درباره مردمی است که میدانند زبان را نمیشود ممنوع کرد، رقص را نمیشود مصادره کرد و صدای یک ملت را نمیشود نشنید.
و درست در همین نقطه است که مخالفتها قابل فهم میشود. حامیان یکسانسازی فرهنگی همانانی که تنوع فرهنگی و زبانی این سرزمین را نه سرمایه که غیر میدانند طبیعی است که از چنین اجرایی واهمه داشته باشند. هر اجرای ترکی، هر رقص آذربایجانی، هر عاشیق روی صحنه، میخی است بر تابوت سیاستهایی که سالها تلاش کردهاند صدای این فرهنگ را کمجان کنند.
برای نسل امروز، کوراوغلو نه خاطرهی مبهم مادربزرگ است، نه تندیس موزهای، او مشت گرهکرده آینده است، مشتی که اگر لازم باشد هزاربار بالا میرود. کوراوغلو تمرین فریاد است، تمرین ایستادن با دستهای خالی اما قلبی پر. تمرین اینکه مردم تکهتکهشده این جغرافیا هنوز قلب مشترک دارند. او در صدای پیرمردی حضور دارد که میگوید، نانت را از تو گرفتند، زبانت را نگیرند، در قدمهای دختری روی صحنه که زبان مادریاش را بر کف سالن می رقصد.
و در پایان، باید از صاحبان این جسارت یاد کرد، از کسانی که امکان دیدن این روایت را فراهم کردند. جناب صدیق جمالی، زندهباد.
شما مزهی زندهبودن این صحنه را به ما برگرداندید.
