یازاکو، مجتبی رزمی _ مشروطه را بارها نقطه آغاز نوسازی ایران نامیدهاند، اما امروز، پس از گذر یک قرن، این سئوال همچنان پابرجاست آن آغاز، چه نسبتی با ما برقرار کرد؟ آیا بر زمین جامعه ریشه زد، یا تنها بر شانه خواستن ایستاد و فرو ریخت؟
جنبش مشروطه بیتردید یکی از مهمترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران است نه تنها بهسبب هدف بلندپروازانهاش در محدود کردن قدرت سلطنت و تاسیس مجلس و قانون، بلکه بهدلیل تنش عمیقی که میان آرمان و واقعیت ایجاد کرد. این جنبش، اگرچه از دل نارضایتیهای مردم برآمد، اما موتور اصلی آن در دست نخبگان و گروههایی بود که مفاهیم جدید سیاسی را بیشتر در سفرنامهها، ترجمهها و آموزههای فرنگی دیده بودند تا در تجربه زیسته مردم ایران.
در جامعهای که بیش از نود درصد مردمش بیسواد بودند، اقتصادش بر مدار دربار و بازار میچرخید، روحانیت مرجع سنتی بود و قانون مفهومی غریب به شمار میرفت، تحقق دموکراسی و قانونگرایی با موانع سختی روبهرو بود. با اینحال، نباید این فاصله را به معنای بیریشهبودن جنبش گرفت. برعکس، بخشهایی از روحانیت، بازار و حتی لایههایی از طبقه متوسط شهری نیز در کنار مشروطهخواهان ایستادند اما این ائتلاف ناپایدار، در برابر بحرانها و فشارها تاب نیاورد.
مشروطه اگرچه در ظاهر موفق به تدوین قانون اساسی، تأسیس مجلس و نهادینهکردن برخی مفاهیم نو شد، اما ساختارهای سیاسی و اجتماعی کشور آمادگی پذیرش آنها را نداشت. اختلافات جناحی، نفوذ اربابان قدرت، دخالت مستقیم قدرتهای خارجی، و نداشتن سنت گفتوگوی سیاسی، همه دست بهدست هم دادند تا مجلس، پیش از آنکه پای بگیرد، با گلولههای توپخانه محمدعلیشاه سرکوب شود.
با اینحال، آنچه از مشروطه بهجا ماند، تنها شکست نبود. تجربهای بود تلخ، اما آموزنده. شکافی میان آرمانهای نو و بستر اجتماعی که هنوز درگیر سنت بود. مشروطه، دوگانهای ساخت میان دولتهایی که میخواستند مدرن بهنظر برسند و مردمی که در عمق سنت و تاریخ خود زندگی میکردند. این دوگانگی، همچنان در بسیاری از تحولات بعدی ایران تکرار شد از اصلاحات ارضی تا انقلاب سفید، از نهضت ملی شدن نفت تا انقلاب ۵۷.
امروز، برخی جریانهای فکری و سیاسی، مشروطه را بهمثابه نقطه آغاز دموکراسی در ایران میستایند. دیگرانی اما آن را تقلیدی ناقص از غرب میدانند. شاید حقیقت، در فاصله میان این دو نگاه نهفته باشد مشروطه نه آغاز درخشان یک راه بود و نه صرفا شکست بلکه تلاش ناپختهای بود برای آشتیدادن جهان مدرن با سنت ایرانی.
درس بزرگ مشروطه شاید همین باشد: اصلاحات، اگر قرار است ماندگار و موثر باشند، باید از دل واقعیت اجتماعی، از ریشههای فرهنگی و با درک دقیق از جامعه برخیزند نه صرفا با ترجمه مفاهیم، نه با شعار و نه با تقلید.
مشروطه به ما آموخت که خواستن، آغاز راه است اما اگر زمین آماده نباشد، بذر آزادی نمیروید. تاریخ، تمجید شکست نمیخواهد فهم میطلبد، و این فهم را تنها با بازاندیشی و نه تکرار میتوان به دست آورد.
در تقویم رسمی هم ۱۴ مرداد را روز تبریز نام نهادهاند شهری که قلب تپنده مشروطه بود با اینحال، سرنوشت تبریز در حافظه سیاست رسمی، شبیه همان سرنوشتی است که بسیاری از نمادهای تاریخی ایران بدان دچار شدهاند تبدیل به یک نام، بیآنکه به یک برنامه تبدیل شوند. روز تبریز در تقویم آمده، اما در تقسیم بودجه نیامده، در آمایش سرزمینی دیده نشده، در سیاستگذاری کلان کشور گم است. تبریز هنوز از نظر موقعیت سیاسی، اقتصادی، رسانهای و حتی فرهنگی، نه در تراز تاریخی خود، بلکه در سایه نوعی فراموشی مزمن به حیات ادامه میدهد.
در فضای سیاستزده تقویمسازی، چهاردهم مرداد شاید برای تجلیل کافی باشد، اما برای جبران نیست. تبریز روز نمیخواهد، برنامه میخواهد. تبریز با یک نام در تقویم، سهم خود را از توسعه بازنمییابد آنچه نیاز دارد، توجه ساختاری، بازتعریف نقش در اقتصاد ملی، تقویت زیرساختهای فرهنگی و بازگشت به موقعیت تمدنیاش در معادلات کشوری است.
اگر مشروطه را باید از تبریز آغاز کرد، پس توسعه سیاسی امروز را هم باید از بازگشت به تبریز آغاز کرد نه در ظاهر، بلکه در عمل. اگر ستارخان در تاریخ ایستاد، تبریز امروز در صف انتظار مانده است.