یازاکو، مجتبی رزمی _ در انتظار گودو ساموئل بکت، شصت سال است که روی صحنهی جهان قدم میزند گاه در سالنهای کوچک دانشجویی، گاه در تالارهای باشکوه، و همیشه با همان پیام بیپایانش. امید به آمدن کسی که نمیآید. اینبار نوبت تبریز بود شهری که حافظهاش پر از انتظارهای برآوردهنشده است.
سجاد افشاریان، که خود چهرهای شناختهشده در فضای نمایشی و تلویزیونی ایران است، با آوردن این اجرا به تبریز، بیتردید خیل عظیمی از مردم را به سالن کشاند. و این البته پدیدهای مبارک است. تئاتر باید از حلقههای محدود روشنفکری خارج شود و نفس تماشاگران معمولی را حس کند.
بکت، این نمایش را در مکانی بینام و زمان بیتقویم مینشاند جایی که ولادیمیر و استراگون، دو مرد خسته، زیر یک درخت تکافتاده، در انتظار رهاییاند. اینجا هم هیچجاست، هم همهجا. دوزخی که آدمی را به اسارت تکرار میکشاند. انتظار در این نمایش، فقط تمثیل تاریخ و سیاست نیست، بلکه تصویر زندهای است از جهان امروز جهانی که پایان ندارد، پاسخی ندارد، و فقط در دور باطل روزمره میچرخد.
در لایهی فلسفی، گودو صحنهی تقابل دو زمان است زمانی که میگذرد و زمانی که ایستاده است. ولادیمیر و استراگون، گودو را نمیبینند، اما به امید او نفس میکشند درست مثل ما که هر روز به طلوعی وعدهدادهشده چشم میدوزیم. اینجا، جملهی رضا براهنی ناگهان از دل سالن بیرون میزند شتاب کردم که آفتاب بیاید، نیامد. فاصلهی میان شتاب و نیامدن همان کشیدگی دردناک انتظار است انتظاری که مرز زبانها و قارهها را در مینوردد.
کارگردانی جوانی، با حفظ فضای مینیمال و تاکید بر بازی روان حمید رحیمی و امیرمحمد رفیعخواه، توانست این موقعیت فلسفی را لمسپذیر کند. تکنیک بیگانهسازی و فاصلهگذاری روایی، گاه مخاطب را از خواب سنگین پوچی بیرون کشید مثل آن لحظهی طنزآمیز که ترانهای کودکانه یک سگ ناز دردونه اومد توی آشپزخونه… در میانهی صحنه طنین انداخت و سنگینی جهان بکت را با لبخندی تلخ شکافت. این شوخطبعی، نه صرفا برای خنده، که برای بیداری بود بیداری از عادت دیدن، بیداری از بیمعنایی.
اما اجرای این متن در تبریز، معنایی فراتر از خودش داشت. در شهری که هر تکهاش تاریخ زخمخوردهای از سانسور و تنگنظری را به دوش میکشد، انتظار گودو انعکاس وضعیت معلق امروز ماست جاییکه بحران هویت، سیاست و معیشت، همچنان منتظر است و پرسش آزاردهندهای اینجا شکل میگیرد آیا همین متن و همین کیفیت، اگر به دست گروهی بومی و بدون برچسب سلبریتی اجرا میشد، مجوز میگرفت؟ تجربه میگوید: نه. بارها در سالهای گذشته، هنرمندان بومی برای اجرای متون مشابه چه کلاسیک، چه معاصر با مخالفتهای بیپایهی ممیزی روبهرو شدهاند. متونی که در تهران آزادانه اجرا میشوند، در تبریز مشمول تنگنظریهای دوچنداناند، مگر آنکه با برچسب سلبریتی و برچسب سرمایه وارد شوند.
شب اجرا، ضعفها نه در بازیگران و کارگردانی، که در مدیریت و تدارکات سالن بود. صندلیهای اضافی کناری که دید مناسب نداشتند، تهویهای نامناسب سالن که نفسها را سنگین میساخت همه، محصول همان نگاه تئاتر به مثابه بیزینس است. نگاهی که بیشتر به پرشدن صندلیها فکر میکند تا کیفیت تجربهی تماشاگر و زمانیکه تئاتر به شکل بیزینس صرف و پروژهای مبتنی بر پرکردن سالن با تبلیغات شهری گسترده تعریف میشود، طبیعی است که جمعی از مخاطبان غیرتئاتری هم وارد فضا شوند. در این شرایط، اعتراض عوامل صحنه به نبود سکوت کامل در حین اجرا، بیش از آنکه به فرهنگ عمومی مخاطب مربوط باشد، به همان سیاست بیزینسی و تدارکات ناقص بازمیگردد.
در پایان، گودوی بکت روی صحنهی تبریز، آینهای بود که هم ما را به یاد انتظار جهانی انسان انداخت و هم به تبعیضهای بومی و ساختاریمان اشاره کرد. در انتظار گودو همچنان یادآور آن است که تئاتر فراتر از سرگرمی، بستری برای طرح پرسشهای بنیادین انسانی است.
این تجربهی هنری، فرصتی است برای جامعهای که همچنان در انتظار آفتاب است آفتابی که شاید دیر برسد، اما بیشک باید برایش شتاب کرد.