یاز اکو؛ وحید بابائی – از خودمان میپرسیم تبریز شهر زیباییست؟ شاید چون آن را دوست داریم بگوییم بله و همزمان در تصورمان آن بخشی از تبریز را مرور کنیم که برایمان تصویر قشنگتری دارد و شاید اگر پاسخمان را خیلی جدی بگیریم، دست به دامن «باب راس» ذهنمان شویم که ذوق کند و قلم رنگیاش را به واقعیت تصویر ببرد و دلش بخواهد جایی از آن بوتهای بکارد، نیمکتی بنشاند و لبخندی بر لبمان نقش کند.
المانهای شهری یکی از اتفاقاتیست که علاوه بر رویکرد فرهنگی آن، حرکتیست برای ایجاد تنوع و زیبایی در شهر. اما آیا روندی که طی میکند و نتیجهای که میگیرد چقدر رضایتبخش است؟
یاز اکو در راستای پرداخت به زیباسازی و مسایل شهری دست به مجموعه گفتارهایی در این خصوص کرده است که به صورت سلسله وار روزهای یکشنبه منتشر خواهد شد.
محمد نوریان
طراح گرافیک، نقاش و مجسمهساز
در زیباسازی هدفی وجود نداشت
«زمانی که من به مجموعهای با عنوان زیباسازی رفتم، دورهی مدیریتی بود و هنوز سازمان مستقلی قلمداد نمیشد.
سال ۷۵ چون جزو هیئت رئیسهی انجمن هنرهای تجسمی بودیم، بهعنوان کارشناسان هنری به کمیتهی زیباسازی دعوت شدیم و چند سالی بهعنوان کارشناس در آنجا حضور داشتیم. غیر از ما از استانداری، خدمات شهرداری و جاهای دیگر هم بودند.
آثاری میآمد و برای آنها نظر میدادیم و یا در مورد چشماندازها صحبت میکردیم، اما هدفگذاریهایی که در خود زیباسازی باشد، از همان اول نبود. منظورم اینکه چشماندازی که ما به استناد آن بدانیم کجا باید مجسمه بگذاریم، کجا را نقاشی کنیم، از همان ابتدا وجود نداشت.
از همان اول من گفتم بیایید برای این برنامهریزی کنید و خودتان چشماندازی داشته باشید، اولویتگذاری کنید که مثلاً برای فلان میدان مجسمهای لازم است، یا فلان جا نقاشی دیواری نیاز دارد با مشورت مشاورها و متخصصانی که دارید، بعد بگویید ما این اندازه بودجه داریم و این را میتوانیم به فلان کار اختصاص دهیم. آن زمان مدیریتی که بود با این حرف مخالفت کرد که این باید شورای شهر برود و… در حالیکه وقتی تشکلی، ادارهای، صاحب یک مدیر است باید بتواند اختیاراتی داشته باشد. انگار صرفاً یک نام باشد که از مسیر آن، چهار تا کار هنری هم در شهر اجرا شود. در همین حد و نه بیشتر.
در دورهی آقای درسخوان و آقای آبدار هم بودم. آقای روحی، آقای دکتر خلیلی هم بودم و بعد تبدیل شد به سازمان که من در دورهی اول نبودم. زمان آقای امجد و دوباره در دورهی آقای خلیلی آمدم و از وقتی عنوان سیما و منظر پیدا کرد، من دیگر نبودم.
در دورهی آقای درسخوان کارشناسانی میخواستند و من جزو اولینهایی بودم که از وقتی صحبت زیباسازی شد در آنجا حضور داشتم.
مشکل عمده این بود که یک عزیزی، مجسمهای را برمیداشت و با خودش به آنجا میآورد و برای آن یک جایی پیدا و نصبش میکردند که البته من مخالف بودم، چون برنامهای برای آن وجود نداشت، اولاً آن مجسمه فینفسه برای یک جای مشخصی تهیه نشده بود، ابعاد، موضوع، جنس و سر و شکل یک مجسمه باید متناسب با ظرف آن باشد. در ثانی وقتی بدون برنامهریزی شما مجسمهای در اختیار دارید و همینطوری آن را نصب میکنید، دو ماه دیگر مجبور میشوید آن را بردارید، چون ممکن است آنجا را دو ماه دیگر توسعه دهید و مجبور باشید آن مجسمه را بردارید.
و آنجا بود که این موضوع را مطرح کردم که ما چرا برنامه نمینویسیم.
ما در بحث زیباسازی تا به حال یک نقاشی دیواری خوب نداشتهایم، به معنای درستش:
اینکه یک نقاشی دیواری یک اثر هنری است و نیازهای روحی معنوی جامعه را انعکاس میدهد و شامل پیامهای فرهنگی، معنوی، اجتماعی، سیاسی و… است.
نگاه به موضوع نقاشی دیواری در تبریز اینچنین است: ما دیواری داریم که زشت و خراب است، و نقاشی را بهمثابه کاغذ دیواری میبینیم که بتواند آن دیوار زشت را پشت آن نقاشی پنهان کند. البته نتیجه این میشود که آن دیوار زشت از بدنهی شهر جدا میشود و بیشتر بولد میشود.
دیواری که میتوانست با یک رنگ ساده مشابه رنگ فضای پیرامونش پوشانده شود و نیازی به این نقاشی بدون برنامه نداشت آنهم کجا؟ مثلاً دیوار قبرستان امامیه را که یک قبرستان تاریخیست.
من در دورهای که حضور داشتهام، با نقاشی بدون بستر و بدون برنامهریزی مخالفت کردهام. اسم این کار را نمیتوان نقاشی دیواری گذاشت، صرف رنگ زدن یک دیوار، نقاشی بهحساب نمیآید و ارزش هنری و تاثیر اجتماعی هم ندارد.
طرحهایی که میآمد دنبال دیوار برایش میگشتند. در حالیکه شما باید دیواری را تعریف کنید و موضوع بدهید. دیواری که زیرسازی خوبی داشته باشد و یک نقاشی بر روی آن، حداقل ۱۰ سال عمر کند. از این ور کار نقاشی انجام میشد و با توجه به اینکه اینجا هوا سرد هم هست، پنج ماه بعد طبله میکرد و میریخت و بهجای زیبا تبدیل میشد به یک نازیبا و اثر منفی بیشتری داشت.
چون فرسایش آن جلوی چشم بود.
خودتان طرحی داشتهاید؟
با توجه به اینکه تبریز دو مکتب بزرگ نگارگری دارد و نگارگری آمیختگی زیادی بهلحاظ نقشونگار با فرش دارد و تبریز پایتخت فرش هم بهشمار میرود، من همان اوایل طرحی برای بخش مرکزی و بافت تاریخی شهر داشتم که دوباره برای ۲۰۱۸ مطرحش کردم که وقتی یک نفر که با جستجوی نام تبریز به این عنوان (مکتب تبریز) برخورده، در جایی از این شهر آن را ببیند، اما موافقت نمیشد. ما تصمیمگیرنده نبودیم و در مقام مشاوره هم با توجه به اینکه سیاستگذاری کلانی نبود، به پیشنهاداتمان اعتنای چندانی نمیشد.
یک سیاستگذاری شامل سه سیاست درازمدت، میانمدت و کوتاهمدت متاسفانه از همان ابتدا وجود نداشت و نتیجه آن را در عمل هم میبینیم. شما یک مجسمه شاخص که بهعنوان المان هنری در آن حدواندازه که یک گردشگر با دیدنش حیرت کند و عکسی با آن بهیادگار بگیرد و تبریز با آن معرفی شود وجود ندارد. ارزش هنری ندارند، یکچیزهایی بهاسم یادمان وجود دارد. اینکه شکل جهانی داشته باشد و برای مخاطب خارجی هم در حدواندازههای جهانی باشد وجود ندارد.
البته به دو سمپوزیوم مجسمهسازی سنگی که چند سال پیش انجام شد باید اشاره کنم که در بین آنها ۱۰ الی ۱۵ اثر شاخص وجود داشت که آنها هم مکانیابی درستی نداشتند. همینطور بدون برنامه پخش شدند. آنقدر غلط و بدون برنامه نصب شدند که نتوانستند آنطور که باید در این شهر جلوهنمایی کنند.
البته من در آن دوره نبودم و بعید هم بود اگر باشم تأثیری در مکانیابیشان داشته باشم.
افراد رأیپرکن در جلسات حضور داشتند
«یکی از عمدهترین مشکلات در جریان زیباسازی، حضور افراد رأیپرکنی بود که سررشتهای در امور هنری نداشتند، اما در جلسات تصمیمگیری حضور پیدا میکردند و باعث میشدند ما در اقلیت بمانیم و رأیمان بهجایی نرسد. دموکراسی ظاهری وجود داشت، ولی افرادی در آن شرکت میکردند که نظر منفی یا مثبتشان کارشناسانه نبود.
و وقتی من میدیدم حضورم تاثیری در آنجا ندارد، کنار میرفتم و سال بعد با یک مدیر جدید میآمدم و دوباره همان قصه تکرار میشد و سال بعد و سال بعد…
واقعیت این است که در دورههایی که من بودم مدیر آنچنان قاطعی که اشراف به ماجرای زیباسازی و مسائل فرهنگی تبریز داشته باشد وجود نداشت.
یک سری از هزینهها در این شهر صرف مجسمههای موقت و مناسبتی میشود. مثلاً عید نوروز، ماه رمضان و…
البته اینکار در تمام دنیا مرسوم است اما نه به این بیتناسبی در اولویتبندی هزینهها. تناسبی ندارد اتفاقی که عمر آن چند هفته بیشتر نیست اینهمه هزینه بردارد و شما برای برنامههای بلندمدت هیچ طرح و هزینهای کنار نگذارید. همه هم بعد از مدت کوتاهی در انبارها جمع میشوند و آسیب میبینند. تاثیر آنچنانی هم در زمان حضورشان در شهر ندارند، چون با شتاب اجرا شدهاند و فاقد ارزشهای هنری هستند. انجام میشدند تا اتفاقی به هر نحو بیفتد و بیلان کاری پر شود. این میتوانست در سال تبدیل به سه کار اجرایی شود ولی با فکر و اجرای درستتر و ماندگارتر.
ما به شکل کلان اگر نگاه کنیم، شهر ما شهر زیبایی نیست. درست است که در ایران جزء شهرهای خوب است و پتانسیلهای بالایی دارد ولی در ۱۰۰ سال اخیر اتفاقات جالبی در این شهر، بهلحاظ شهری و معماری نیفتاده است. شما به بدنه شهر نگاه کنید، از هر ۱۰ متر به ۱۰ متر، طراحی، متریال و حساسیتهای تصویریاش عوض شده و هیچ نظارتی صورت نگرفته است. زیباسازی اصلی همینجاست. اگر ما روی بدنهی شهر که بزرگترین سازهی حجمیست نظارت داشته باشیم و اینها را هماهنگ کنیم باهم، بزرگترین زیباسازی اتفاق افتاده. اصلاً توجه داشته باشید ما نمیتوانیم یک درخت را در این شهر درست و در جای خودش بکاریم. میآییم جلوی ساختمان، درختی میکاریم که ۲۰ متر ارتفاع دارد و نمای آن را پنهان میکنیم و در جاییکه پشت آن چیزی نیست درخت پاکوتاه میکاریم. درخت یک حجمی دارد و باید تناسب و اندازهاش با محیط سازگار باشد. در بحث مبلمان شهری و گرافیک محیطی، به تابلوهای سر در مغازهها بههیچوجه نظارتی وجود ندارد. نه از طراحان حرفهای استفاده میشود و نه به بدنه معماری که آلودگی بصری ایجاد میکند توجه میشود. این تابلوها نه متناسب با بکگراند خودشان هستند و نه دیزاین داخلیشان زیباست. الان از فلکسفیس استفاده میشود که یک اثر چاپیست و برای تبلیغ استفاده میشود و باید دو الی سه ماه باشد و برداشته شود، ما همین را بهعنوان سر در استفاده میکنیم. ۱۵ سال میماند و جلوی نور خورشید و برف و باران رنگورویش هم میرود و جلوهی بسیار زشتی را نمایش میدهد. و شما نمیتوانید به او بگویید که تابلوی مغازهات را عوض کن.
من سالها قبل گفته بودم که بیایید یک الگو اجرا کنیم که الان هم جای کار دارد. دهه ۷۰ پیشنهاد دادم و تعدادی گفتند بیاورید من دو تا امضا زیر این طرح بزنم. ۱۰۰ متر از بافت تاریخی را انتخاب کنیم، بدنه را اصلاح کنیم، اگر در جایی از یک سازهی متفاوت و نامتناسب استفاده شده آن را اصلاح کنیم، بعد فضای سبز آن را طراحی کنیم، گل و درخت و نرده و گرافیک محیطیاش را طراحی و اجرا کنیم. تابلوهایی که باید به سردر نصب شود، کف، خیابان، پیادهرو، نیمکت،… اینها را که طراحی و اجرا کردیم، تازه میرسیم به مجسمه. یک بافت قدیمی و یک بافت مدرن اجرا کنیم. بعد یک شهروند که از آنجا عبور میکند تفاوت را ببیند و کمکم این هزینهی مختصری که برای الگوسازی انجام شده به بقیهی شهر هم تسری پیدا میکند. در شهر ما الگو وجود ندارد و این طرح متاسفانه نزدیک به ۳۰ سال است که روی کاغذ مانده و نیاز به وجود آن همچنان احساس میشود و در مقابل هزینههایی که میشود چیزی نیست.
در سال ۲۰۱۸ خیابان مقصودیه را سنگفرش میکردند که من پیشنهاد دادم آنجا را به محور فرهنگی شهر تبدیل کنند و اگر کسی به تبریز آمد، بتواند جایی قدم بزند و سه چهار ساعت از زمانش صرف شود و این در تمام دنیا هم مرسوم است، کافه، کتابخانه، موزه، آثار صنایع دستی و سوغات در آن خیابان قرار میگیرد و تصویر آن شهر را میتوان از همان خیابان در خاطرهها نگهداشت و به همهجا صادر کرد. آن محور هم باید مسائل زیباسازی را رعایت کند که قبول نشد.
این الگویی که صحبتش شد زمانی بود که میآوردند و مجسمهای را میگذاشتند روی میز. من انتقاد را اینجا داشتم که چرا یک شهروند برای ما تصمیم میگیرد؟ چرا ما سیاستی برای خودمان و برای این شهر نداریم؟ برنامه باید بریزیم و بگوییم فلان چیزها لازم است و این زمان و این بودجه هم لازم است برای اجرای این کارها و الان هم این اتفاق میافتد.
هر مدیری که میآید با این ذهنیت کار را استارت میزند که در زمان حضورش چند تا کار انجام دهد و اسمش مطرح شود. نه اینکه بماند، اسمش گفته شود. کارهای زودبازده که در سطح کار شدهاند، اینها باشد که مقام مافوقم مرا ببیند. اینکه من کاری انجام دهم که خودم در آن نمایش داده نشوم ولی اثر کارم سالها بماند وجود ندارد. بسترسازی نیست.
در سیاست بالادستی ما هم این نگاه وجود دارد که بهلحاظ کمّی، به او کار ارائه دهند.
خاطرهای تعریف کنم. زمان آقای خلیلی من و آقای امین افشار را خواستند. اتوبوسهایی تازه به این شهر آمده بودند و همهجا را رنگ میکردند و شهرداران مناطق این تصمیم را میگرفتند و هرکس که آشنایی با یک شخصی داشت میآمد و گوشهای را رنگآمیزی میکرد. از هر خیابان که عبور میکردیم میگفتند اینجا کار ماست، آنجا کار ماست. ما که شروع کردیم به نقد این نقاشیها، دیگر کسی نگفت که این یا آن کار من است. چون متوجه شدند که اشتباه بوده.
در این شهر، دلسوزی، تخصص و توانمندی وجود ندارد که هیچ، مدیری که همین نکته را بداند و مشاورانی کاربلد را در اطراف خود جمع کند هم وجود ندارد.
در بسیاری شاخهها و بهویژه در بحثهای فرهنگی و هنری چنین اتفاقی نیفتاده و نمیدانم در آینده هم بیفتد یا نه. تا زمانی که چشماندازی تعریف نشود و بحث معمارشهری تغییر نگاه و رویکرد ندهد، این قصه تکرار خواهد شد. تا زمانی که شتاب در بیلاندهی هست، تغییری اتفاق نخواهد افتاد. وگرنه ما در بودجه مشکلی نداریم. مجسمه یک مولکول در این حجم عظیم ناموزون و ناهنجار است. آثار هنری بستر میخواهد.
یک اتفاق نادرست دیگر، توزیع نامناسب آثار در این شهر است. مناطق مرفه شهر از حجم آثار هنری اشباع شدهاند ولی در یک منطقه محروم که تاثیر بیشتری هم دارد، چیزی یافت نمیشود.
و به این نکته رسیدهایم که میبایست برای زیباسازی، اول از همه کاری انجام ندهیم و در وهله دوم شروع کنیم به حذف و پیرایش و به محیط سفید دست پیدا کنیم تا بتوانیم نفس بکشیم و تازه ببینیم چهباید کرد.»
سالها پیش «کیومرث کیاست» نقاش تبریزی در جلسهای که صحبت از کمبود آثار هنری در میدانها و گذرگاههای شهر تبریز بود گفت: «من وقتی داخل شهر رانندگی میکنم یا پای پیاده راه میروم، سعی میکنم با بیشترین سرعت کارم را انجام دهم و از این حجم دود و ترافیک و بیتناسبی فرار کنم و به خانه پناه ببرم. فرض که بهترین مجسمههای دنیا هم در شهر نصب شده باشند، آیا امکان تماشا و لذت بردن از آنها در این حجم از مزاحمت بصری وجود دارد؟»
هر شهروند تبریزی دیگری هم ممکن است نظری مشابه با آقای کیاست داشته باشد. بهنظر میآید تصمیمگیرنده واحدی برای اتفاقات بصری این شهر وجود ندارد.