یاز اکو؛ علی مرادی مراغه ای – سیاستهای رضاشاه با آتاتورک خیلی شبیه هستند هر چه در ترکیه رخ داده با اندکی تاخیر در ایرانِ رضاشاه هم رخ داده که نشانگر تاثیرپذیری رضاشاه از اتاتورک است. حتی جمهوریخواهی رضاخان نیز متاثر از آتاتورک بود که چون شکست خورد سلطنت طلبی را پیشه کرد اما با اینهمه، اختلافات اساسی بین آنها وجود دارد.
برخورد آتاتورک با روحانیت در ترکیه خیلی شدید بود اما فشار رضاشاه کم بود شاید این بخاطر جایگاه عمیق روحانیت تشیع در ایران بود که در مقایسه با ترکیه قویتر بودند بخاطر همین، آتاتورک توانست قدرت روحانیت را چنان تضعیف کند که تمامی مدارس علوم دینی دولتی شده و تحت نظارت دقیق دولت درآمدند و قوانین عرفی غربی جایگزین قوانین شرعی گشته و تعطیلی روز جمعه به روز یکشنبه تغییر یافت همچنین تغییر خط عربی به لاتین و غیره…
هر دو در تغییر لباس و کشف حجاب کوشیدند اما در حالیکه، آتاتورک سیاستهای مدبرانه و در نتیجه، موفق تری داشت در ایران، رضاشاه به خشونت عریان مانند، حبس، جریمه، کتک کاری، هتک حرمت و گیس بریدن و چادر دریدن متوسل شد در حالیکه در ترکیه، بحث آزادی زنان را تنها در حد آزادی از حجاب مطرح نشد بلکه در یک حرکت مهیج و و گسترده سیاسی به زنان حق شرکت در انتخابات و رای دادن و نامزدی مجلس داده شد بخاطر همین در ترکیه، موفقیتهای زیادی در این زمینه حاصل شد.
ایران برعکس ترکیه، از هر لحاظ حتی از لحاظ جغرافیایی از اروپا دورتر بود در حالیکه جامعه ترکیه و خود آتاتورک کاملا با تحولات اروپایی آشنا بودند و در لائیک کردن جامعه و تغییر تقویم اسلامی برعکس ترکیه که گامهای بزرگی برداشته بود در ایران حتی آدمی چون متین دفتری نخست وزیر، از تبعات اجتماعی این گونه اقدامات سخت در هراس بود(بنگرید به: خاطرات احمد متین دفتری، باقر عاقلی…ص۱۶۱) همین عامل در مقوله تغییر زبان و خط نیز به چشم میخورد که در نمونه ایرانی، آدمی چون فروغی که بشدت سکاندار اصلاحات کمالیستی بود اما مخالف تبدیل خط فارسی به لاتین بود چون بقول خودش به ادب فارسی عشق می ورزید!
خصوصیات برجسته آتاتورک موجب گردیده بود که او الگوی نوسازی های خاورمیانه و معماران آن مانند امان الله خان، رضاشاه، حکام عراقی مانند امیرعبدالله و نوری سعید خوانده شود اما رضاشاه هرگز چنین جایگاهی پیدا نکرد چرا که تحصیلات رسمی نداشت و میزان آگاهی هایش مخصوصا از تحولات اروپا نازل بود اما آتاتورک آموزشهای نظامی و غیرنظامی مختلفی را پشت سر گذاشته و با سه زبان مهم آشنایی داشت.
دیگر آنکه، رضاشاه با هیچ کشور اروپایی آشنایی بلاواسطه نداشت و قبل از تبعید اجباری، تنها سفرهایی که به خارج کرده بود دیدار کوتاهی از عراق و بعدا از ترکیه بود. در واقع، او غرب را از طریق تیمورتاش و فروغی می شناخت!(رساله یکسان سازی فرهگی و تحقق دولت مطلقه مدرن…سپیده افشار رضایی…ص۱۶۷)
در حالیکه آتاتورک قهرمان جنگ با اروپا در سمت فرماندهی بود که پیروز گشته بود اما رضاشاه تنها سربکوبگر حرکتهای هرج و مرجِ داخلی و یا مبارزه با نهضتهای مردمی مانند قیام ستارخان بود.
در اینکه هر دو حکومت استبدادی بودند شکی نیست اما آتاترک مجلس ملی تشکیل داده و برای اداره کشور، حزب جمهوریخواه خلق را سازماندهی و رهبری کرد اما رضاشاه مجلس مشروطه را از ذات خود تهی ساخته و هر گونه مطبوعات و مخصوصا حزب و تشکل سیاسی را از بین برد. اما آتاتورک حزبی را بوجود آورد که از طریق آن در مجلس، همیشه اکثریت داشت و برنامه هایش را پیش می برد یعنی دیکتاتوری حزبی ایجاد کرده بود که محل جذب نخبگان سیاسی و روشنفکری بود اما رضاشاه دیکتاتوری فردی بود که به میزانی که به اواخرش می رسد تمامی نخبگان و حتی کسانی که او را برای رسیدن به قدرت یاری کرده بودند کشته و تارومار ساخت، بقول مخبرالسطنه هدایت، رضاشاه چنان ضد هر گونه حزب بود:
«اسم حزب پیش پهلوی نمی شود برد. روزی در هیئت فرمودند: هر مملکتی نظامی دارد. نظام ما یک نفره است»(خاطرات و خطرات….ص۲۸۶)
رضاشاه حتی در جمع نمایندگان گفته بود:
«در نظامهای مشروطه معمولا احزابی در مملکت هست و حزب هم برای انتقاد از کار دولتها و مراقبت در اعمال دولت است و این کار را من به جای حزب میکنم و ایراد و انتقاد را من میگیرم. مخصوصا حالا که ولیعهد از خارج مراجعت کرده اند دو نفر شده ایم و دیگر من تنها نیستم…» (خاطرات بهبودی…ص۳۹۵)
زمانی که آتاتورک مُرد آن حزب و نخبگان سیاسی مانند امثال عصمت اینونوها…باقی بودند که آن سیاستهای آتاتورک را ادامه دهند اما زمانی که رضاشاه سقوط کرد نه حزبی بود و نه کسی مانده بود که ادامه دهنده سیاستهای او باشد زیرا همه را کشته و یا به زندان و تبعید فرستاده بود…