به گزارش پایگاه خبری یاز اکو، اگر گذری به جادهها و خیابانها در ایران داشته باشیم، سرعتگیرهایی را مشاهده میکنیم که بدون علائم هشدار به مانند تپهای با آسفالت ساخته شدهاند و از فاصله دور قابل تشخیص نیستند.
رشد قارچگونه سرعتکاه و سرعتگیرها در خیابانها و جادههای ایران در زمان فرماندهی سرتیپ احمدی مقدم شروع گردید و امروز تبدیل به یک مشکل بزرگ برای تردد شهروندان شده است، محال است که شما در زمان رانندگی با یکی از این ساندویچهای آسفالتی برخورد نداشته باشید.
عزیزالله روشن کارشناس حمل و نقل جادهای میگوید: طبق ماده ۷ “قانون ایمنی راهها و راهآهن” نصب هرگونه مانع در محورهای اصلی مواصلاتی ممنوع است و همچنین در سایر محورها و معابر شهری نیز باید حداکثر ارتفاع سرعتکاهها و سرعتگیرها معادل ۲.۵ سانتیمتر باشد و برابر همان ماده باید ۳۰ متر قبل از محل نصب سرعتکاهها از بازتاب چشمگربهای و تابلوی هشدار برای اطلاع رانندگان استفاده شود.
پس چرا ارتفاع سرعتگیرها بین ۱۵ الی ۲۰ سانتیمتر است و قانون مصوب مجلس اجرا نمیشود؟
مارتین ای پی سلیگمن روانشناس و نویسنده کتابهای خودیاری است، نظریه او با نام “درماندگیِ آموخته شده” بهطور گسترده میان روانشناسان بالینی مطرح است.
سلیگمن ۲۰ سگ شیانلو را از ابتدای نوزادی درون یک قفس تربیت کرد به طوری که سگها در صورت نیاز پدال موجود در قفس را میفشردند و بیرون می رفتند و پس از دستشویی کردن باز می گشتند.
وی پس از تربیت این سگها، آنها را به دو دسته دهتایی در قفس A و B تقسیم نمود.
او درب قفس B را جوش داد و ۳۰ روز، روزی ۳ بار به قفس B شوک الکتریکی میداد. سگهای قفس B در روزهای اول در زمان شوک بخاطر قفل بودن درب خودشان را به میلههای قفس میزدند و خود را خونی و زخمی میکردند و نتیجهای نمی گرفتند. اما پس از چند روز سگها فهمیدند که با تلاش کردن بجز اینکه زخمی شده و رنج زیاد کشند موفق نمیشوند از درب عبور کنند.
آنها یاد گرفتند که در زمان شوک در جای خود بایستند زیرا دست کم از زخمی شدن در امان بودند.
سلیگمن در انتهای آزمایش درب قفس را شکست و آنها را به سگهای قبلی قفس A (گواه) ملحق نمود، همان قفس سالم که با فشار اهرم درب باز می شد. سپس شوک الکتریکی داد.
فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟
تمام ۱۰ سگ قفس گواه، اهرم را فشار داده و بیرون آمدند اما سگهای قفس B در سرجایشان ایستاده و حرکت نکردند.
او بزرگترین نظریه قرن را ارائه کرد، یعنی ” درماندگی آموخته شدنی است”
بدین معنا که موجودات یاد میگیرند بدبخت زندگی کنند.
از منظر دیگر، حکومتها از شوکهای گرانی قیمت ارزاق عمومی مانند گرانی نان، مرغ، تخممرغ و یا گوجهفرنگی و هویج گرفته تا فراگیری ویروس کرونا و تاخیر تعمدی واکسیناسیون، با ایجاد انواع سرعتگیرهای فیزیکی و دستاندازهای اقتصادی و اجتماعی در قفسی در بسته، به مردم بدبختی را میآموزند و در پیش روی آنان راه حلی جز تحمل وضع موجود، وجود ندارد. در مسیر زندگی، مردم را به سوی “درماندگی آموختنی” هدایت میکنند تا آنان را به مرز واماندگی برسانند. در این وضعیت آنان فقط در منزل و محیط کار و پیش دوستانشان ابراز ناراحتی و غر زدن میکنند و رفتاری مشابه با سگهای سلیگمن دارند. “آنها یاد گرفتهاند که بدبخت زندگی کنند.”
این نظریه که میگوید هنوز فلان ملت به آگاهی نرسیدهاند درست نیست. روانشناسان با تکیه بر ابراز همین نارضایتیها میگویند، مردم همه آگاهند منتها به “درماندگی آموخته شده” گرفتار شدهاند.
درکمال تاسف ملتها با بدبختیهایی که به سرشان میآید سازش میکنند و یاد میگیرند با بدبختی کنار بیایند و حاکمیتها هم بخوبی تشخیص دادهاند که عکسالعمل مردم فقط سازگاری و غر زدن است.
۴٠ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ در ﺍﻳﺮﺍﻥ، مردم ﻛﺸﻮﺭﺷﺎن ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﻮﺋﯿﺲ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ میدیدند، ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺳﻮﺋﯿﺲ ﻧﻴﺴﺖ ﻧﺎﺭﺍﺿﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
٢۵ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﻛﺸﻮﺭﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﻛﺮﻩ ﺟﻨﻮﺑﻰ ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
و ١۵ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ هم ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻧﺎﺭﺍﺿﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻳﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ امارات و ﺗﺮﻛﻴﻪ ﻭ ﻣﺎﻟﺰﻯ ﺍﺯ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺯﺩﻩﺍﻧﺪ!
و ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ شگفتی میبینیم ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺍﺯ مردم ﺍﺯ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﻛﻨﻮﻧﻰ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﺸﻨﻮﺩ و خدا را شاکرند که مانند عراق و سوریه نشدهاند و به سرنوشت افعانستان دچار نشده اند، و از اینکه ﮔﺮﻭﻫﻬﺎﻯ ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﺘﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﺍﻋﺶ ﻭ ﺍﻟﻘﺎﻋﺪﻩ ﻭ ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ خاک کشور را به توبره نکشیدهاند ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺧﺎﺻﻰ میکنند!