یازاکو؛ دکتر غلامرضا منصوری – تمجید از سیدجواد طباطبایی احیا کننده ایرانشهریسم در دوران جمهوری اسلامی و واضع نظریه مرگ اسلام و عبور از انقلاب اسلامی ، در تلویزیون ،علامت سئوال های زیادی را ایجاد کرده است. مایلم این اتفاق را نه صرفا به عنوان یک تصادف بلکه نمادی از یک دگردیسی فکری نگریسته و از یک منظر سیاسی به این مساله نگاه کنم. داستان سیاست در ایران بعد از انقلاب مجزی از جریان فرهنگی تاریخی اندیشه سیاسی ایران نیست . جریانی که اغلب مبتنی بر فرهنگ حذف سیاسی بوده است! به یاد آورید رضا پهلوی بعد از بدست گرفتن قدرت،چه رفتاری با دوران قاجار داشت؟ چه روایت های کذبی از آن دوران طرح و به عنوان کتب درسی منتشر شد ، دلیل آن فقط یک چیز بود ، حذف قاجار از اذهان عمومی . این فرهنگ ریشه در تاریخ ایران دارد و منحصر به پهلوی هم نیست. بعد از انقلاب اسلامی تصور بر این بود که با تمسک به فرهنگ اسلامی که متصف به اخلاق متعالی بود ، این فرهنگ حذف یا تعدیل خواهد شد. اما شروع برق آسای تحولات امنیتی بعد انقلاب مانند توطئه های جدایی طلبانه در کردستان ، آغاز جنگ تحمیلی توسط عراق و مهمتر از همه رقابت سفت و سخت جریان های سیاسی برای تصاحب قدرت مانند رقابت مارکسیست ها، اسلام گرایان، ملی گرایان ، هویت خواهان ، حجتیه ای ها ، لیبرال ها ، بازهم هسته های قدرت مرکزی را به سمت یک جریان حذفی رهنمون کرد.(البته برخی از این جریان ها خودشان مسیر حذف از قطار انقلاب را انتخاب کردند) نخستین جریان ، ملی-مذهبی ها و ملی گرایان بودند که حذف شدند. در گام بعدی مجاهدین با شورش مسلحانه علیه انقلاب و سیستم نوپای جمهوری اسلامی ، از مناسبات رسمی سیاست حذف شدند. مارکسیست ها نیز به تبع شرایط جدید و نیز بعد از فروپاشی شوروی از مدار مناسبات سیاسی حذف شدند. البته بعد از دهه ۸۰ ، این جریان تحت عنوان نهادگرایی وارد جریان سیاسی شد که ابهامات تئوریک زیادی در مورد آن وجود دارد.
سیاست رسمی در دل نهادهای رسمی کشور و از طریق انتخابات می چرخید و جامعه مدنی تا حدود زیادی رابطه ارگانیک خود با نظام را از دل صندوق های رای مدیریت می کرد. این شرایط حذفی البته در دل جریان متعلق به انقلاب اسلامی نیز راه یافته بود . بعد از مجلس ششم ، تیغ این روند حذفی نیروهای رادیکال اصلاح طلب را تسریع نمود و بعد از وقایع سال ۸۸ ، این روند تکمیل شد. به گونه ای که در سال ۱۴۰۲ ، جریان اصلاحات(بعنوان یکی از دو جریان عمده سیاسی کشور )انتخابات مجلس را تحریم نمود. منظور از حذف شدن، حذف از جامعه و یا سپهر اندیشه سیاسی ایران نیست بلکه حذف از مناسبات رسمی سیاسی کشور است. باری ، یکی دیگر از جریان های فکری که در ابتدای انقلاب به دلیل شراکت سیاسی اش با دولت موقت ، حذف شده بود جریان ملی گرا بود. این جریان البته ریشه در اواخر قاجار داشت که تبارشناسی آن خود یک حدیث مفصل است و در این مقال نمی گنجد. جریان ملی گرا با مصدق مشهور شده بود اما بعد از انقلاب ، نخستین ظهور و بروز آن در دانشکده علوم سیاسی تهران توسط سیدجواد طباطبایی و همکاران او صورت گرفت. طباطبایی استاد علوم سیاسی بود و شاگردان او از طیف های مختلفی بودند از داوود فیرحی (خود من اندیشه سیاسی اسلام را از استاد فیرحی آموخته ام) اسلام گرا تا داریوش رحمانی تمدن شناس و طیف اصلاح طلب مانند غلامرضا کاشی . واقع مطلب این است که کتب طباطبائی هیچ ایده جدیدی را برای آینده ایران ارائه نمی دهد الا بازگشت به یک قرائتی از حکمرانی که آنهم قبلا توسط کسانی مانند محمود افشار و کاظم ایرانشهر و حسن تقی زاده و احمدی کسروی توضیح داده شده است(خود این مطلب مهم است و نیازمند کار بیشتر و مبسوط). طباطبائی و ایرانشهریسم در واقع میشود نماد ملی گرایی جدید که با رو به افول گذاشتن قدرت سیاسی نیروهای ایدئولوژیک انقلاب اسلامی شرایط بهتری برای رقابت در فضای فکری می یابد. در حالیکه مشارکت های مردم در انتخابات پائین آمده ، شعارهای ساختارشکن در تظاهرات معیشتی و غیرمعیشتی مشهود میشود و .. تفکر رقیب اسلام گرایی ، یعنی ملی گرایی در فرم جدید خود ظهور می یابد که نشانه بارز آن در کف خیابان شعار رضاشاه روحت شاد است (بعدا توضیح خواهم داد که این ترویج صرفا از سوی این جریان سیاسی نبود و بخشی از نیروهای داخل نیز به دلایل مختلف در این پروسه به اشکال و انحاء مختلفی همراه بودند)
ابهام در نتایج ورود ایدئولوژیک جمهوری اسلامی به مناقشات نظامی امنیتی برون مرزی مانند سوریه و یمن و عراق و .. واز طرفی ابهام در نتایج کلان همکاری های تراز بالای جهانی با چین و روسیه ، ابهام در نتایج حضور در حیات خلوت آمریکا (ونزوئلا) و از طرفی کاستن از کارآمدی سیستم که مرهون تحریم های خارجی بود ، من جمله عوامل دخیل در جذب نخبگان سیاسی به این پروژه فکری (و البته سیاسی )بود.
همگام با حذف نیروهای مختلف از چرخه سیاست رسمی ، شرایط برای یارگیری این پروژه فکری نیز مساعدتر میشد. البته ناگفته نماند یکی از دلایل رخنه این جریان در دل نیروهای طرفدار نظام، استفاده از یک تدلیس بود. سیدجواد در زوال اندیشه سیاسی اشاره میکند که بین ملک و دیانت ما باید ملک را برداریم . یعنی طرفدار حکومت باشیم. حالا این حکومت اگر ولایت فقیه باشد میتوان از خود این حکمرانی به نفع منافع ایران (ایران فرهنگی که مبتنی بر یک هویت قومی است )استفاده نمود. از این روی بود که امید دانا که از خارج سوار بر این جریان شده بود به رهبر انقلاب می گفت ایزدنشان. از حضور نظامی ایران در سوریه و یمن و عراق تمجید میکرد وخواستار حمله ایران و تسخیر قطب جنوب بود .و یا در مناقشه ارمنستان با آذربایجان ، از یک منظر ملی گرا نیروهای نظامی را برای ورود به منازعه به نفع ارمنستان تشویق میکرد. درواقع آنها مدعی بودند این رهبر ، یک رهبر ملی است و البته الهی هم هست . یک ملغمه ایدئولوژیک . هدف عمده این جریان جذب نیروهای ملی گرا در درجه نخست و جذب توده های سرخورده از ناکارآمدی ها در وحله دوم بود. بخشی از بدنه دولت ها نیز همیشه در طمع استفاده از سبد رای این جریان بوده اند . در دوره احمدی نژاد صحبت های ملی گرایانه مشائی و نیز اهدای جایزه به سید جواد در دوره حسن روحانی(دقیقا سه ماه بعد از شورش های عمومی علیه دولت که با شعار اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا معروف شد ) نمادی از این طراحی سیاسی ناکام بود. البته بعضااین توهم در بخشی از نیروهای انقلاب هم وجود داشت که در منازعاتی مثل جنگ قره باغ ، و یاتنظیم رابطه با همسایه ای قوی بنام ترکیه در تثبیت مرزهای جغرافیایی و هویتی این جریان به خوبی می تواند هدایت افکار عمومی طرف ایرانی را برعهده گیرد تا از دل نوعی ملی گرایی فاصله های هویتی ایمن ساز بین دو سوی مرز حفظ شود . و یا در پروژه کردی سازی برخی نقاط نیز چنین تحلیلی وجود داشت. اما دست تقدیر و موضع جنجالی سید جواد مبنی بر مرگ اسلام سیاسی و مختومه اعلام کردن پرونده جمهوری اسلامی خط های مدیریتی پروژه را بر باد داد و آنها را به موضع انفعال برد. حالا سئوال این است که چرا بعد از رو شدن فلسفه سیاسی پشت پرده این جریان تلویزیون ایران به تمجید از این فرد می پردازد ؟ دلیل این امر را نوعی مهندسی معکوس مبتنی بر ارتجاع میدانم که در بخش دوم بعد به آن اشاره خواهم کرد .
بخش دوم.
گفتمان های سیاسی جبراً وحدت محور که در علوم سیاسی ، اغلب از آنها به عنوان رژیم های توتالیتر نام می برند مثل ایدئولوژی ها که برای بدست آوردن وحدت از طریق حذف تکثر ها و تفاوت ها اقدام می کنند ، در دنیای امروزین مجالی برای عرض اندام ندارند . این ها در واقع مبتنی بر همان روش حذفی هستند که دیگر کارایی لازم برای حل مسائل مستحدثه امروزین را ندارند . مسائلی چون بحران های هویت و مهاجرت های گسترده در جهان که ناشی از نهیلیسم جدید جهانی است ،روند جهانی سکولاریزاسیون که نماد منطقه ای آن عربستان سعودی است ،روندهای انتقاد از دولت ها بدلیل کاهش کارآمدی در عرصه های معیشتی، فقر و بیکاری ، فساد گسترده ، نرخ بالای افسردگی و مهمتر از همه تبعیض ها و از طرفی مسائل عدیده حوزه روابط بین الملل و تنش با همسایگان ، بخشی از هسته مرکزی قدرت سیاسی دولت ها را به این موضوع رهنمون کرده است که از ظرفیت برخی گفتمان های رقیب که قبلا در مظان حذف قرار گرفته اند استفاده شود. درواقع تلاش برای نوعی مهندسی معکوس شرایط. مهمترین نکته این است که خود این بازگشت به نوعی ارتجاع است. تعریف ساده ارتجاع ، ارائه راه حل های قدیمی برای مسائل جدید است. توجه به این نکته بسیار مهم است که تفکر ایران شهری هرچند بر مبنای امر سیاسی استوار است اما بن مایه وحدت انسانی حوزه جغرافیایی ایران را زبان فارسی می داند و بر لزوم تقویت آن ، حتی به قیمت حذف بقیه زبان ها اصرار دارد. نمونه بارز آن را در توصیه های اجرایی محمود افشار مبنی بر لزوم حذف زبان ترکی از ایران و یا بخش نامه های دوران رضاپهلوی دایر بر جریمه دانش آموزانی که به زبان ترکی صحبت کنند و یا سیاست های اسکان جمعیتی به منظور بر هم زدن تعادل جمعیتی مناطق ترک نشین و.. ، می توان براحتی مشاهده نمود. ذکر این نکته نیز بدیهی است که تفکر ایران شهریسم در دوران طاغوت پهلوی جریان محوری ایدئولوژی شاه بود و انقلاب اسلامی طغیانی بود بر علیه این جریان فکری . حال استمداد از این تفکر ، چطور میتواند ارتجاع نامیده نشود؟
حاصل اینکه ، بخشی از نیروهای داخل سیستم به هر دلیلی دنبال حل بخشی از مشکلات موجود در جامعه ایرانی با توسل به این گفتمان ابتر هستند در حالیکه استدلال شد اشکال اصلی این تفکر، حذفی بودن و ارتجاعی بودن خود این جریان است.
یعنی این جریان دنبال حذف موجودیت تکثر ها برای نیل به یک روح ملی است .این جریان تا کنون نشان داده است که هیچ ابایی از حذف صداهای گوناگون برای نیل به تک صدایی ندارد . اشکال دوم اینکار هم این است که ملی گرایی که در واقع اسم رمز بازگشت به دوران باستان و رهایی از دیانت است ، از امکان همراهی با اسلام گرایی به مخالفت و تضاد آشکار با اسلام گرایی رسیده است. که در رفتارهایی چون پرستش معبد کوروش ، ترویج تغییر دین (مانند آنچه در مورد خود طباطبایی هم مشاهده شدو برخی بر این باورند که او مدت ها قبل به آئین بودایی پیوسته بوده است و جنازه او حسب وصیت او سوزانده شد) . نهایتا ذکر این نکته بدیهی است که حتی اگر این هسته قدرت موفق به جلب نظر و جذب نخبگان این طیف سیاسی شود ، این همکاری ها کوتاه مدت بوده و انفکاک آنها اثرات مخرب زیادی بر جای خواهد گذاشت. چرا که انتخاب این مسیر برای حل مشکلات اخیر ، نوعی ارتجاع و بازگشت به گذشته است در حالیکه راه حل مسائل ما حرکت به سوی آینده و درس گرفتن از گذشته است. حالا از خود بپرسیم راه کار چیست ؟ بنظرم جریان سوم تمدنی که مبانی آن بر اصولی چون دیانت ،آزادی های سیاسی _اقتصادی و هویت های محلی استوار است می تواند سنگ بنایی برای ایجاد وحدت ملی و تولید مدل جدیدی از حکمرانی در ایران شود. درو اقع نگارنده معتقد است ، هم تفکر حذفی و هم تفکر ایرانشهریسم ، به عنوان بخشی از مشکلات موجود بایستی آسیب شناسی و اصلاح گردد تا زمینه برای حلول مدل جدیدی از حکمرانی مساعد گردد تا متفکران حوزه های علوم سیاسی ، تاریخ، جامعه شناسی و حقوق بر روی آن کار کنند تا مسیری مستحکم برای اعتلای ایران اسلامی شکوفا گردد .