• امروز : سه شنبه - ۲۹ خرداد - ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 18 June - 2024
3

بی‌پدر و مادرسازی زبان و لهجه‌ی مسلط

  • کد خبر : 144959
  • 16 خرداد 1403 - 11:30
بی‌پدر و مادرسازی زبان و لهجه‌ی مسلط
یازاکو - لهجه تنها در صورتی منبع شرم یا اضطراب می‌شود که در گوش شنونده، بر فرودستی جایگاه اجتماعی صدای گوینده دلالت کند. چیزی که جایگاه اجتماعی را تعیین می‌کند معمولاً فراتر از صدا و مقصود آن است و در روابطی متعدد ریشه دارد: رابطه‌ی مرکز و پیرامون؛ رابطه‌ی استعمارگر و استعمار‌شده‌ای که به‌زبان استعمارگر سخن می‌گوید؛ رابطه‌ی شهری و روستایی؛ رابطه‌ی طبقه‌ی برخوردار و طبقه کارگر.

یازاکو، مهدی حمیدی_ وقتی به این فکر می‌کنم که چرا باید میان این همه موضوع ریز و درشت ایران به تمسخر لهجه بپردازم یاد جستار درخشان گلوریا آنزالدوا با عنوان «چگونه یک زبان وحشی را رام کنیم؟» می‌افتم. وی می‌گوید مادرش همواره به‌خاطر لهجه مکزیکی‌اش در انگلیسی دل‌نگران بوده که مبادا نتواند کار پیدا کند و به یاد می‌آورد که چگونه در دانشگاه پان‌آمریکن او و همه‌ی دانشجویان چیکانو ملزم به شرکت در دو کلاس سخنرانی بودند فقط به این خاطر که مسئولین امر از شر لهجه مسخره آن‌ها خلاص شوند! و همچنین جستار دیگری با عنوان «صدای آواره؛ لهجه آخرین تقلای زبان مادری است» نوشته ایمان مرسال. این دومی را همین اواخر در کتاب «لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند» از مجموعه‌ی «زندگی میان زبان‌ها»ی نشر اطراف و با ترجمه‌ی بتول فیروزان خواندم و به‌شدت درگیرم کرد. تصمیم گرفتم بخش‌هایی از نوشته او را به اشتراک بگذارم تا نگاه عمیق و انسانی این نویسنده عرب را مقایسه کنید با رفتار توهین‌آمیز درویش به سرپرست استقلال تهران. اگرچه هرچه فکر می‌کنم می‌بینم ذهن امثال درویش است که نیاز به عمل دارد نه لهجه‌ی این شخص. امیدوارم روزی برسد که با «بی‌پدر و مادرسازی زبان و لهجه‌ی مسلط» در ایران یاد بگیریم که نه تنها وجود لهجه یک امر طبیعی است بلکه حتی چندزبانگی هم امری معمول به‌شمار می‌آید.

 بخوانیم بخش‌های از صدای آواره؛ لهجه آخرین تقلای زبان مادری است:

انرژی لهجه آهنگی متفاوت دارد؛ آهنگی متناسب با زبان مادری. وقتی صدا لهجه را با خود به زبانی بیگانه می‌آورد، حاصلش چیزی نیست مگر تلاشی توهم‌آمیز برای سخن گفتن همزمان به دو زبان، یکی پیدا و دیگری پنهان. یکی در حرکت و دیگری در حاشیه، خشمگین و برآشفته از ناشنیده ماندن و رها شدن. بنابراین لهجه لزوماً نقص گفتار نیست؛ تقلای زبان مادری است در برابر مرگ و فنا. رقابت زبان مادری است با زبان بیگانه از راه کارشکنی، از راه تخریب پیوند میان صدا و ضرب‌آهنگ. این‌جا یا آن‌جا هجایی از کلمه جدا می‌شود، حرفی ناآشنا که باید منتظر نوبتش می‌مانده زودتر از موعد به میدان می‌آید. یا آوایی بر سر آوایی دیگر آوار می‌شود و بخشی از فضای اختصای او را می‌بلعد. گاهی نیز کارشکنی لهجه از سرِ سخاوت زبان مادری در مواجهه با زمان است؛ لهجه، درست آن‌جا که زبان بیگانه اجازه چنین کاری را نمی‌دهد، مصوت‌ها را چنددهم ثانیه بیشتر می‌کشد.
چنانچه شخص لهجه‌داری را که گرم صحبت است فردی آواره بدانیم، لهجه را نیز می‌توانیم صدایی آواره تصور کنیم. شخص لهجه‌دار احتمالاً مدت‌ها تمرین کرده تا در جای جدیدش پذیرفته شود. شاید هم موفق شده باشد لهجه‌اش را مدتی پنهان یا سرکوب کند. اما دیر یا زود لحظه‌ای ملهک فرا‌می‌رسد و او شکست می‌خورد. تصادفی نیست که در لحظه‌های پر از خشم است که لهجه احتمالاً خودی نشان می‌دهد، شاید چون خشم محکم‌تر از احساس رضایت به تارهای صوتی متورم می‌چسبد، حافظه را آشفته‌تر می‎کند، زبان اول را برای انتقامی درخور فرامی‌خواند، واج‌هایش را به‌کار می‌گیرد و غوغایی راه می‌اندازد.

وقتی شخص لهجه‌دار به زبانی بیگانه صحبت می‌کند، احتمالاً برای بیان و انتقال مقصودش کلمه‌ها را با همان دقت کلمه‌های زبان مادری‌اش انتخاب نمی‌کند. در عوض، از بعضی کلمه‌ها می‌پرهیزد؛ کلمه‌هایی که اگرچه دقیق‌اند، ممکن است صدایش را سست کنند (البته نوسان‌های لهجه بالاخره راهی پیدا می‌کنند و از قدرت صدای او می‌کاهند). می‌شود تصور کرد این کم‌دقتیِ کلمه‌ها محتوای پیام گفتار را مخدوش کنند. حتی ممکن است مانع انتقال پیام شود. اما تصور جذاب‌تری هم هست: لهجه محتوای پیام را تغیر می‌دهد یا آن‌را در مسیری متفاوت پیش می‌برد، مثلاً پیامی خنثی را با پیامی همدلانه جایگزین می‌کند و عبارتی جسورانه را به‌جای عبارتی محتاطانه می‌نشاند. ممکن است شخص لهجه‌دار، پس از انتقال پیامی که مقصودش نبوده، از زیبایی‌اش یکه بخورد، چون ناخواسته آن را آفریده. پیام متولد می‌شود و البته که گوینده می‌تواند برای سازگار کردن پیام با مقصودی که فقط خودش از آن خبر دارد، تصحیحش کند اما چنین کاری شاید گوشی را که شکل اولیه‌ی پیام را شنیده، مایوس کند. بنابراین گوینده همچنان در مسیر ناخواسته پیش می‌رود و احساس منحرف شدن از مسیر اصلی رهایش نمی‌کند. این‌جا فقط زبان نیست که یاری نمی‌کند. بلکه صدا هم بسنده نیست. لهجه تو را به مبارزه با کلمه‌ها وا می‎دارد. تقلا می‌کنی تا بر نابسندگی صدای خودت فائق آیی. لهجه تو را مثل عارفی صوفی به مسیرهای مختلف می‌کشاند و از خلال انبوه پیام‌ها تو را به نوعی دریافت روحانی می‌رساند؛ به چیزی که اگر این بازی بی‌پایان انتخاب و اجتناب نبود، هرگز به وجودش گمان هم نمی‌بردی.

لهجه تنها در صورتی منبع شرم یا اضطراب می‌شود که در گوش شنونده، بر فرودستی جایگاه اجتماعی صدای گوینده دلالت کند. چیزی که جایگاه اجتماعی را تعیین می‌کند معمولاً فراتر از صدا و مقصود آن است و در روابطی متعدد ریشه دارد: رابطه‌ی مرکز و پیرامون؛ رابطه‌ی استعمارگر و استعمار‌شده‌ای که به‌زبان استعمارگر سخن می‌گوید؛ رابطه‌ی شهری و روستایی؛ رابطه‌ی طبقه‌ی برخوردار و طبقه کارگر. نمی‌توانم تصور کنم که شخصی با لهجه‌ی آکسفوردی هنگام صحبت با شخصی از طبقه‌ی کارگر انگلستان خجالت‌زده شود. همان‌طور که پاریسی‌ها از شنیدن لهجه‌شان در کنار لهجه‌ی مهاجری سنگالی دستپاچه نمی‌شوند. بنابراین لهجه استعاره‌‌ای شفاف از روابط قدرت است. 

لینک کوتاه : https://yazeco.ir/?p=144959

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

ابر برچسب
});