• امروز : پنج شنبه - ۶ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 25 April - 2024
10
سوگنامه ای به بهانه ی تجلیل دیرهنگام از استاد محمدعلی جدید الاسلام

در آذربایجان برای دیده شدن باید بروی

  • کد خبر : 31043
  • 30 شهریور 1400 - 13:31
در آذربایجان برای دیده شدن باید بروی
هیچ تمدنی بدون اسطوره‌هایش دوام نمی‌یابد و هیچ ملتی بدون اسطوره‌هایش نمی‌تواند حافظ خود و داشته‌هایش باشد قطعا برایش اسطوره تعریف می‌کنند و پتانسیل آن ملت و جامعه را در خدمت گرفته و استعمار می‌کنند.

یاز اکو؛ جواد نیکبخت – روز جمعه طی مراسمی که به مناسبت بزرگداشت رحلت استاد شهریار و روز شعر و ادب فارسی برگزار شد از استاد فرهیخته و ستاره‌ی پرفروغ و فرزند تبریز و آذربایجان استاد محمدعلی جدیدالاسلام با اهداء نشان درجه‌ی یک هنری از دستان رئیس فرهنگستان زبان فارسی تقدیر شد. به هر حال به عنوان فردی که سال‌ها در جهت بزرگداشت و تقدیر از ایشان و استفاده از گنجینه‌ی هنری (مادی و معنوی) برای عظمت و افتخار آذربایجان که در عرصه‌ی عکاسی با عشق و پشتکار ایجاد کرده‌اند تلاش داشته‌ام؛ قطعا از این بابت خوشحالم. اما ملاحظاتی چند از بابت نوع تعامل با کل مفاخر و در تمام عرصه‌ها بخصوص استاد جدیدالاسلام بعنوان مصداق به نظر می‌رسد که مرقومه را گریزناپذیر ساخت.

نمی‌دانم این چه فرهنگ و تفکری است که بر ملت آذربایجان حاکم شده است. برای ملت ما حرمت به بزرگ و قدردانی از اسطوره و اطاعت از سرکردگانش جزء لاینفک فرهنگ و منش زندگیش بوده است. اینک در این مرز و بوم برای بودن باید نباشی؛ برای دیده شدن باید بروی؛ برای قدر پیدا کردن باید حکم تایید دیگران و یا کشورهای بیگانه را داشته باشی و در صورت استقامت و اصرار به سوختن برای ایجاد روشنائی و افتخار برای شهر و منطقه‌ی خویش تنها زمانی و در حدی یادت می‌کنند که بتوانند بشکنندت؛ تا هستی نه برای دیدارت وقت پیدا می‌کنند نه سخنت را می‌شنوند و نه مرهم واقعی برای زخمهایت می‌شوند.

 

در حیرتم از مرام این مردم پست                                                                       این طایفه‌ زنده‌کش و مرده‌پرست

تا هست به ذلت بکشندش به جفا                                                                     گر مرد به عزت ببرندش سر دست

یادم افتاد روزی که استاد بعد سالها تحمل کم‌لطفی، به‌دلیل جفا به ثمره‌ی سال‌ها عشق و پشتکارش توسط یکی از سازمان‌های این شهر، دلش شکسته بود لطف نمود و مرا مفتخر به همدردی به آتلیه‌اش در ولیعصر دعوت نمود و فرمود دیگر می‌خواهم بروم. از تهران نیز با ارائه‌ی بهترین محل‌ها و حتی هزینه‌ی بسته‌بندی و حمل و بیمه‌ی آثار دعوت دارم. عرض کردم هویت وجودت و بهانه‌ی آثار معنوی خویش در تبریز را می‌خواهی چه‌کار کنی؟ فرمودند دلم را نمی‌برم و در تبریز همراه مام وطن به ودیعه می‌گذارم و هر دو را به یکدیگر می‌سپارم. چند ماهی اجازه خواستم مسئله را به محضر مسئولان ذیربط منتقل نمایم تا شاید راه حلی بوجود آید. بزرگواری فرمودند و گفتند من توقعی ندارم و به چیزی هم احتیاج ندارم محل در خور نمایشی بدهند برایم بس است. فکر نمی‌کنم درِ مسئولی مانده باشد که نزده باشم. فکر نمی‌کنم جلسه‌ای بوده باشم و ارزش چنین گنجینه و افرادی را تشریح نکرده و ضرورت کمک به خاطر حفظ مفاخر و آثار مادی و معنوی تبریز را تشریح نکرده باشم لیکن تنها نتیجه‌ای که توانستم کسب کنم شنیدن و در برخی موارد به ظاهر اظهار همدردی بود. استاد از تاخیر جواب حقیر متوجه نتیجه شد و برای وداع و شروع جمع‌آوری دعوت کرد. نشست خاصی بود. بغض گلوی هر دو را می‌فشرد و از چلاندن غم‌ها و دردها و غریبی تبریز آب حسرت در سکوت از گوشه‌ی چشممان جاری می‌شد بالاخره رفت ….

رفت و بعد دهه‌ها موزه‌ی آثار فرح دیبا را در برج آزادی، مهمترین بنای تهران خالی کردند و به بزرگواری -که در حد یکی از بناهای تاریخی که برخی مسئول شدگان به دفتر خصوصی تبدیل کرده‌اند جا نبود به انسانی که متصدیان برای دلجوئی، محلی برای نمایشگاه یک هفته‌ای در شهر پیدا نکردند- تحویل دادند و با پرداخت صفر تا صد هزینه‌های افتتاحیه با عظمت چند روزه حتی با دعوت سفرای برخی کشورها مراسم برگزار کردند که هنوز نیز پابرجاست.

مراسم برگزار شد اما برخی سوالات مغز انسان را می‌فشارد و چاره‌ای جز پرسیدن نمی‌گذارد که همه‌ی اینها را به مقال دیگر وا می‌گذارم. تنها این پرسشِ ذهنم را طرح می‌کنم آیا قبل کوچاندنِ استاد، امکان چنین بزرگداشتی نبود؟ و بزرگداشت پیشکش، امکان این نبود که نرنجانیم و فراری ندهیم به آثارش که به خاطر آنها نشان گرفت، بی‌احترامی نکنیم. یکی از دهها بنای تاریخی خریداری شده را به عنوان موزه‌ی عکس و دوربین تبریز اختصاص دهیم یا قرار هست با افتخاری که ناشی از معاشرت با مرکزنشینان کشور پیدا کرده مراسم ما را مزین نماید؟ که البته برخی از اهالی هنر از حضور و اخذ نشان فوق بدلیل انواع بی‌مهری‌ها امتناع کردند. آذربایجان و قلب تپنده‌اش تبریز چشمه‌ی جوشان اسطوره‌های گمنام حتی در سطح جهانی در عرصه‌های مختلف هست که نور هنر و فکر و شعور و استعدادشان قرن‌هاست نه تنها تبریز را به دریچه‌ی تجدد دینی، عرفانی و صنعتی و هنر تبدیل کرده‌اند بلکه کشور و منطقه و جهان را در مواردی از آب سحرآمیز خویش سیراب و دنیای تاریکی‌ها را روشن ساخته‌اند که بدلیل جفاء ناشی از تنگ‌نظری در نهایت غربت و گمنامی چراغ عمرشان به خاموشی گراییده و یا مجبور به تحمل غربت و روشن ساختن و روشن نگه داشتن چراغ خانه دیگران کرده‌ایم.

سخن پایانی اینکه هیچ تمدنی بدون اسطوره‌هایش دوام نمی‌یابد و هیچ ملتی بدون اسطوره‌هایش نمی‌تواند حافظ خود و داشته‌هایش باشد قطعا برایش اسطوره تعریف می‌کنند و پتانسیل آن ملت و جامعه را در خدمت گرفته و استعمار می‌کنند.

فرزند کوچک تبریز و خادم آذربایجان جواد نیکبخت

لینک کوتاه : https://yazeco.ir/?p=31043

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

ابر برچسب
});