یازاکو؛ جلال پیکانی – کانت که پدر روشنگری نام گرفته است، در رساله دوران ساز «روشنگری چیست» در وصف انسان مدرن جملهای دارد که همگان آن را شنیدهایم: روشنگری یعنی خروج انسان از نابالغی ساخته به دست خویش. این جمله را می توان لُب بخشی از انسانشناسی مدرنیته تلقی کرد. پیش بینی کانت این بود که اگر آدمی عقل را چراغ راه خود قرار دهد، به سعادت حقیقی خواهد رسید. اما پست مدرن ها معتقدند که این چیزی جز خیالی خام نبوده است. آنها سیاهه بلندبالای مصائب انسان مدرن را گواهی بر ادعای خود می دانند.
به بیانی دیگر، هرچند کارنامه مدرنیته از بسیاری جهات قابل دفاع است (و نگارنده به دشواری می تواند با ایده های پست مدرن همدلی داشته باشد)، اما به هر حال پست مدرنیست ها نقدهایی جدی، و گاه ویرانگر، بر مدرنیته وارد میسازند، نقدهایی که انسان شناسی کانتی در کانون آن انتقاد قرار دارد، درست همان گونه که در این نمایش، بیمار دراز کشیده بر تخت بیمارستان و به ظاهر هذیان گو، در کانون قرار داشت. دیالوگ های او ترجمان ایده های مدرن کانتی بود، و وضعیت خود وی و همچنین وضعیت انسان های محصور در صحنهها و بلوک های مختلف نمایش، تصویری از تحقق آن آرمان.
در این نمایش به زیباترین شکل ممکن عمده نقدهای اصلی پست مدرنیست ها بر مدرنیته به تصویر کشیده شده است و حسین اصل عبدالهی، کارگردان اثر، توانسته است به شیوه ای استادانه همه آن عناصر متعدد را در قالب یک نمایش نشان دهند.
در این نمایش چنان عناصری فراوانند و در اینجا مجال پرداختن به آنها وجود ندارد. اما سیاهه جذاب ترین و برجستهترین آنها از این قرارند: وحدتی که کثرت ها را نفی میکند، تکرار و ملال و گرفتاری سیزیفوار، وظیفه گرایی ویران گر، بروکراسی کُشنده، دولت بزرگ و کنترلگر ، چالش های ناظر بر آزادی حقیقی، تنهایی، ناهمزبانی، ناتوانی و حتی بی تفاوتی روشنفکران، زندگی مهندسی شده، و … .
اما فارغ از دلالت های فلسفی محتوای نمایش، فرم نمایش نیز به لحاظ فلسفی جالب توجه است. نخست اینکه، فرم نمایش داخل شدن تماشاگر به نمایش را اجتناب ناپذیر می سازد. اگر شما در گوشه ای بایستید و به صحنه بنگرید، وارد شدن تماشاگر را در جریان نمایش می بینید؛ و این ایده ای است که اساس ادبیات و هنر پست مدرن را شکل میدهد. دوم اینکه، کثرت صحنه های نمایش، بر همان کثرتگرایی مورد تأکید پست مدرنیسم دلالت داشت. سوم آنکه، باز اگر در گوشه ای بایستید و به تعامل تماشاگر با بازیگران بنگرید متوجه می شوید که صحنه نمایش به نحوی بازگو کننده برخی مصائب زندگی واقعی است: دشواری انتخاب مسیر و سردرگمی در انتخاب؛ جستجوی کلام و تجربه نوعی اضطراب از بابت سکوت حاکم بر بیشتر بلوک ها صحنه ها؛ و نظیر اینها.
و اما مسأله زندگی
یکی از بزگ ترین کارهای پست مدرنیست ها وارد کردن زندگی به کانون بحث های نظری محض بود. آنها به خوبی به ما یادآوری کردند که در لابلای بحث های داغ فلسفی و نظری، خود زندگی و خود انسان واقعی، فراموش می شود. این نمایش تلنگری است از این نظر که زندگی باید در کانون علوم انسانی قرار داشته باشد، آن هم زندگی واقعی و نه زندگی آرمانی و نسخه پیچی شده توسط کانت یا سایر فیلسوفان روشنگری.
البته اینکه آیا جامعه ایرانی می تواند کاملاً از منظر پست مدرنیسم به صحنه بنگرد یا نه، پرسشی است که پاسخ آن را نمی دانم، اما به هرحال برخی از آن احوال برای ایرانیان قابل تجربه است. از سوی دیگر، پست مدرنیسم مسأله کاملاً امروزی غرب نیست، چرا که غرب از آن مرحله نیز عبور کرده است. در غرب عموم مردم، به خصوص نسل های جدیدتر، دیگر با مفاهیم علوم انسانی –اعم از مدرن یا پست مدرن- به زندگی نمی نگرند. صحنه به کلی دگرگون شده است. هرچه باشد، این نمایش می تواند ما را به تفکر وادارد و لذت حاصل از فهم پیچیدگی ها و حیرت از آن را به ما ارزانی دارد.