• امروز : جمعه - ۲ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 22 November - 2024
10
یادداشت؛

«کبوتر گلوبریده»/ روسیه در نقطه بی‌بازگشت

  • کد خبر : 53045
  • 10 اسفند 1400 - 12:45
«کبوتر گلوبریده»/ روسیه در نقطه بی‌بازگشت
یاز اکو - امروز روسیه کسی را ندارد. روسیه تنهاست. این تنهایی تا وقتی جنگ فرسایشی نشده، تله‌ای است که می‌توان از آن جهید، اما وقتی جنگ به نقطۀ بی‌بازگشت رسید، از آن پس فقط خدا باید به داد رسد.

به نقطۀ بی‌بازگشت رسیدیم. تمام شد! دیگر بازگشتی نیست. دیگر به پیش از بیست‌وچهارم فوریۀ ۲۰۲۲ بازنمی‌گردیم و یک روز دیگر در تقویم تاریخ جهان منحوس شد. شکارچیِ پیرِ اروپا عقب کشید تا خرس سیبری به این طعمۀ بزرگ دندان بساید. اما موج تحریم‌ها و واکنش‌هایی که همگی گام اول یک جنگ اقتصادی فرسایشی است، دیگر امکان عقب‌نشینی به روسیه نمی‌دهد. روسیه به اروپا چنگ و دندان نشان داد و عضلاتِ درهم‌تنیده‌اش را که بافتۀ پیچیده‌ای از تسلیحات و رزمندگان چچنی است، به رخ غرب کشید. در مقابل، غرب هم با این‌که یک گام عقب کشید و خود را نبردگریز نشان داد، اما دمادم جبهه‌اش را منسجم‌تر کرد تا مردمانش از خواب گران بیدار شوند.

خیابان‌های اروپای مرکزی و غربی شلوغ شد و تازیانۀ روسیه‌هراسی این خمار خمود را راست‌قامت کرد… اگر روسیه پیش رود، جبهۀ غرب روزبه‌روز جنگ‌پذیرتر و رزمجوتر می‌شود (و سرنوشت تیره‌تر)، و اگر روسیه از بیم فرسایش جنگ پا پس کشد، باید این ننگ را بپذیرد که اروپا بدون شلیک گلوله‌ای ماشین جنگی‌اش را متوقف کرده است. این همان «آرایش شیطانیِ» جنگ‌های فرسایشی است که عظیم‌ترین قدرت‌ها را در طول تاریخ به زانو درآورده است.

جنگ سرطان است؛ خرچنگ است. چنگک دارد. چنگک‌های بزرگ و زمختی که از پیکر خود جنگ بزرگ‌تر است و وقتی در تن سرزمین و زمانه‌ای فرو می‌رود، حتی تا سال‌ها پس از مرگِ جنگ، همچنان تنِ آن سرزمین را می‌فشارد. اگر به خرمشهر بروید، در جاهایی آثار این چنگک‌ها را سی‌وچند سال پس از آتش‌بس می‌بینید (البته این فقره بیش‌تر از بی‌کفایتی ماست، تا از بدسگالی جنگ!). هر چه بیش‌تر تاریخ اروپا را خوانده باشید، بیش‌تر این روزها را تداعی‌کنندۀ شروع جنگ‌های جهانی می‌یابید. هیچ‌یک از طرف‌هایی که در آن تابستان منحوس ۱۹۱۴ در غوغا و هلهلۀ مردمانشان وارد جنگ می‌شدند، نمی‌دانستند این جنگ به زودی به «جنگ بزرگ» و چند سال پس از پایانش به «جنگ جهانی اول» معروف می‌شود و فرسایش آن نقشۀ جهان را برای همیشه عوض می‌کند!

در آن جنگ، آلمانی‌‌ها وقتی به سوی پاریس می‌تاختند، هرگز فکر نمی‌کردند به زودی در وِردَن زمین‌گیر می‌شوند و چند سال جنگ فرسایشی و سنگرنشینی نسلی را می‌سوزاند و کشورشان را نابود می‌کند. تزار روسیه، وقتی با نهایت اعتمادبه‌نفس اعلام بسیج عمومی کرد تا برای پشتیبانی از صربستان علیه اتریش‌ـ‌مجارستان لشگرکشی کند، هرگز فکر نمی‌کرد سه سال بعد چنان بی‌رمق می‌شود که انقلاب نیم‌بندی او را سرنگون کند، و چه می‌دانست قرار است چند سال بعد، در زیرزمین خانه‌ای دورافتاده با همسر و فرزندان نوجوان و خردسالش به دست انقلابی‌ها به شنیع‌ترین شکل تیرباران شود. راستی کسی می‌داند پیکر تزار و همسرش را کجا به دست سرد خاک سپردند؟

بدترین سرمستی، سرمستی آغاز جنگ است و بدترین خماری، خماری پایان جنگ. ما به نقطۀ بی‌بازگشت رسیدیم. روسیه تنها می‌ماند. چین زیرک‌تر از آن است که رشد اقتصادی‌اش را ـ که منجنیق پرتابش به قلۀ جهان بوده ـ فدای ناتوستیزیِ روسیه کند. چین خوب می‌داند این ناتو ترس ندارد، زیرا عنان آن دست دولتمردانی است که میل به ابزار نظامی نه گزینۀ روی میز و نه حتی گزینۀ زیرمیزشان است. جهان دست دولتمردانی است که مطمئنند عصر جنگ گذشته است و تا چاقو زیر گلویشان نگذارید، نمی‌جنگند.

به همین دلیل، چین اقتصادپرست جز قدری حمایت زبانی و پشتیبانی ناچیز اقتصادی لطف دیگری به روسیه نخواهد کرد. وضعیت آرایش قوا بسیار بدتر از آرایش قوا در زمانی است که آلمان در جنگ جهانی اول و دوم وارد جنگ شد. آلمان در جنگ اول، دو امپراتوری را در کنار خود داشت: اتریش‌ــ‌مجارستان و عثمانی (گرچه عثمانی «پیرمرد فرتوت بُسفُر» بود و اتریش‌ــ‌مجارستان نظامی نیمه‎فئودالی). در جنگ جهانی دوم نیز، دو قدرت فاشیستی قلب اروپا را تسخیر کرده بودند: هیتلر و موسولینی؛ ضمن اینکه میان دشمنان اینان، یعنی شوروی و غرب، شکاف ایدئولوژیک بسیار خصمانه‌ای وجود داشت (همین شکاف پس از جنگ تبدیل به جنگ سرد شد).

اما امروز روسیه کسی را ندارد. روسیه تنهاست. این تنهایی تا وقتی جنگ فرسایشی نشده، تله‌ای است که می‌توان از آن جهید، اما وقتی جنگ به نقطۀ بی‌بازگشت رسید، از آن پس فقط خدا باید به داد رسد. وقتی هیتلر به لهستان حمله کرد، ساعاتی نگذشت که فرانسه و بریتانیا به آلمان اعلام جنگ کردند. مردان شمارۀ یک هیتلر در دفتر کار او بودند؛ همه مبهوت و نگران. یکی از آن‌ها که به گمانم گورینگ بود، زیر لب گفته بود، حالا دیگر خدا باید به داد رسد. این را حتی فرماندهان مدهوش آلمان هم می‌فهمیدند. هر ساعت که از بیست‌وچهارم فوریه دور می‌شویم، بیش‌تر یقین می‌یابم که حمله به اوکراین اشتباهی عجیب بود! کبوتر گلوبُریده زنده نمی‎ماند.

لینک کوتاه : https://yazeco.ir/?p=53045

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

ابر برچسب
});